شکل و ریختش دقیقا شبیه هاناتا بود

شکل و ریختش دقیقا شبیه هاناتا بود
من: اسیوا هاناتا میشناسی .
اسیوا: خواهر هینتاکو که ۱۲سال پیش مرد
من : آها مرسی
بعد مدرسه من و هینتاکو تنها شدیم
من: تغییر قیافه ی خوبی بود کیف کردم هاناتا
هینتاکو: من هاناتا نیستم خواهرم بودکه مرد
من : آره تو گفتی و منم باور کردم
هینتاکو منو چسبند به دیوار و باند گفت
* داد نزدا
هینتاکو: من هاناتا نیستم
با صورت قرمز فهمید که رومنه بعد پرید عقب
* بچم روم کراشه
من چون باور نکرده بودم گفتم اوکی
بعد رفت
فردا
به اسیوا کل داستانو توضیح دادم ولی باور نکرد
من: دارم جدی میگم
اسیوا: منم دارم جدی میخندم
بعد از راضی کردنش قرارشد هینتاکو رو تعقیب کنیم بعد مدرسه
هینتاکو همون لحظه اومد وگفت
هینتاکو: سوجین میشه امشب خونه ی تو باشم
من : برا چی
چون کیلید امو خونه جا گذاشتم
من : آره
آسیوا قرار شد بیاد خونه ی ما بخوابه
شب
آسیوا : من میرم طبقه بلا تشک بیارم
هینتاکو منو میکشه تو اتاق و می‌میچسبونه
به دیوار و من میخواستم داد بزنم آسیوا ولی
جلوی دهن منو گرفت و گفت کارت ندارم
بعد ام لب گرفت
آسیوا : من اومدم
بعد خوابیدیم
فکر کنم همه ی اون اتفاق ها خواب بود چون همه چی جوب تموم شد......
پایان