❥❥❥◈ ┅═❧═┅┅───┄
❥❥❥◈┅═❧═┅┅───┄
این روزا بیشتر از همیشه دلم میخواد همون دختر بچه ی آفتاب سوخته ای باشم که زانوهاش کبوده از بس با دوچرخه خورده زمین ...
دلم میخواد بازم غٌر بزنم که ماااااماااان دفترای زهرا از من قشنگتره ، اون جامدادی طبقه ای داره ، مانتو شلوارش از من تنگ تره ....
مامانم از تو آشپزخونه سرم داد بکشه و بگه بالا بری پایین بیای مانتو شلوارتو تنگ نمیکنم بچه رو چه به این حرفا ، منم گریه کنم و به مانتو شلوارِ صورتیم کلی فٌحش بدم...
دلم میخواد دوباره موقع خریدنِ کتونیِ سفید به مامان قول بدم که تا آخر سال نذارم کثیف بشه و مراقبش باشم...
دلم میخواد دفترامو ورق بزنم و به عشق نوشتن از سمت چپ دفتر کلی ذوق کنم...
اصن این روزا میخوام نقاب بزرگ شدنو از صورتم بردارم ، حصار بیست و چند سالگی رو بشکنم و برگردم به همون روزا ، حسرت رژ لب زدنو بخورم ، غصه ی بزرگ شدنو تنها بیرون رفتنو به دوش بکشم اما تا شروع مدرسه ها هزار بار لباس مدرسمو بپوشم ، کیف مدرسمو بندازم رو کولم و با، بابا سرِ جایزه ی بیستام چونه بزنم اونوقت بابا رو سرم دست بکشه و بگه "بیستی صد تومن خیرشو ببینی" چشای منم از خوشحالی برق بزنه و از همون موقع برای جمع کردن پولام نقشه بکشم ...
آدم یه وقتا واقعا دلتنگ میشه ، دلتنگِ بویِ اتو رو لباس تازه ی مدرسه، دلتنگِ نخوابیدن از خوشحالی ، دلتنگ دوستاش که جلوی در مدرسه با کیف و کتونی های جدید منتظرش بودن، دلتنگِ استرسِ کلاس بندی و عجله واسه گرفتنِ نیمکت اول کلاس....
من دلتنگم...
بچگیامو بهم برگردونین ..
.
#نازنین_عابدین_پور
این روزا بیشتر از همیشه دلم میخواد همون دختر بچه ی آفتاب سوخته ای باشم که زانوهاش کبوده از بس با دوچرخه خورده زمین ...
دلم میخواد بازم غٌر بزنم که ماااااماااان دفترای زهرا از من قشنگتره ، اون جامدادی طبقه ای داره ، مانتو شلوارش از من تنگ تره ....
مامانم از تو آشپزخونه سرم داد بکشه و بگه بالا بری پایین بیای مانتو شلوارتو تنگ نمیکنم بچه رو چه به این حرفا ، منم گریه کنم و به مانتو شلوارِ صورتیم کلی فٌحش بدم...
دلم میخواد دوباره موقع خریدنِ کتونیِ سفید به مامان قول بدم که تا آخر سال نذارم کثیف بشه و مراقبش باشم...
دلم میخواد دفترامو ورق بزنم و به عشق نوشتن از سمت چپ دفتر کلی ذوق کنم...
اصن این روزا میخوام نقاب بزرگ شدنو از صورتم بردارم ، حصار بیست و چند سالگی رو بشکنم و برگردم به همون روزا ، حسرت رژ لب زدنو بخورم ، غصه ی بزرگ شدنو تنها بیرون رفتنو به دوش بکشم اما تا شروع مدرسه ها هزار بار لباس مدرسمو بپوشم ، کیف مدرسمو بندازم رو کولم و با، بابا سرِ جایزه ی بیستام چونه بزنم اونوقت بابا رو سرم دست بکشه و بگه "بیستی صد تومن خیرشو ببینی" چشای منم از خوشحالی برق بزنه و از همون موقع برای جمع کردن پولام نقشه بکشم ...
آدم یه وقتا واقعا دلتنگ میشه ، دلتنگِ بویِ اتو رو لباس تازه ی مدرسه، دلتنگِ نخوابیدن از خوشحالی ، دلتنگ دوستاش که جلوی در مدرسه با کیف و کتونی های جدید منتظرش بودن، دلتنگِ استرسِ کلاس بندی و عجله واسه گرفتنِ نیمکت اول کلاس....
من دلتنگم...
بچگیامو بهم برگردونین ..
.
#نازنین_عابدین_پور
۴.۱k
۰۱ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.