محبوبم

محبوبم!
قهوه ات را بنوش
روزنامه ات را بخوان
به میز روبرو لبخندی بزن
صورت حسابت را بپرداز
بارانی ات را بپوش
و از کافه بیرون بیا

چشمان من شهری ست با آغوشی مهربان
هر خیابان
هر میدان
هر چهار راه
تو را یک قدم به من نزدیکتر می کند
و درب های خانه ها
همواره رو به آمدن تو بازند
و از میان پنجره ها
آنهایی که پشتشان سه گلدان شمعدانی ست
و آنهایی که پرده ها شان
در باد می رقصند

محبوبم!
بارانی ات را در بیاور
کلاهت را در دست بگیر
به دیدارم بیا
خانه ای آشنا
با گلدانهای شمعدانی
با پرده هایی که در باد می رقصند
و شهری که چشم هایش برای تو شعر می نویسد
در انتظار تو ست
دیدگاه ها (۲)

نازنینم !دوست داشتم برایت بنویسم دلت را به هیچ چیزی خوش نکن ...

دوست داشتن سکوت نیست !گاهی دل تمنا می شودفریاد می خواهدمرد و...

فاصله...به گفته خیلی ها،اصلا چیز خوبی نیستشایدم باشد، ولی گف...

ای کاشعکسمدر جیب کوچک پیراهنتجزئی از وجودت میشدو هر وقت کم م...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط