فکر کن پیش نگاهت، چشم او ابری شد
فکر کن پیش نگاهت، چشم او ابری شد
فکر کن خیس شد و روی لبانش بارید
حس تو چیست بگو؟
مینشینی آنجا
روی یک صندلی و
به نگاه خسته از ابر بهارش،
تو بلند میخندی؟
نگهش خیره به چشمان تو است
زل زده تا که نوازش کنی آن خیسی لپهای اناری اَش را
و به یکباره تو از جای خودت می خیزی
میدوی سمت گلت
دست لرزانت را
میکنی پارچه ای
مینشانی رویِ
نم اشکی که همین نزدیکی
قصد افتادن داشت
سر او روی دلت
ضربان قلبت
شده خوش آهنگی
و تمام است تمام
سر معشوقه ی تو
به سر و سامانش
برسیده گویا
دگر از اشک خبر نیست به ابر چشمش
همه اش نابود است
سر معشوقه ی تو
به سر و سامانش
برسیده گویا
فکر کن خیس شد و روی لبانش بارید
حس تو چیست بگو؟
مینشینی آنجا
روی یک صندلی و
به نگاه خسته از ابر بهارش،
تو بلند میخندی؟
نگهش خیره به چشمان تو است
زل زده تا که نوازش کنی آن خیسی لپهای اناری اَش را
و به یکباره تو از جای خودت می خیزی
میدوی سمت گلت
دست لرزانت را
میکنی پارچه ای
مینشانی رویِ
نم اشکی که همین نزدیکی
قصد افتادن داشت
سر او روی دلت
ضربان قلبت
شده خوش آهنگی
و تمام است تمام
سر معشوقه ی تو
به سر و سامانش
برسیده گویا
دگر از اشک خبر نیست به ابر چشمش
همه اش نابود است
سر معشوقه ی تو
به سر و سامانش
برسیده گویا
۲۷۹
۰۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.