تیرگی...
تیرگی...
شب...
ظلمت مکرر...
در آسمان شب باد بادک های سرگردان...
آسمان شب را رنگی کرده بودند...
تنها بودم...
وصال من و عشق روبه پایان...
سرازیر در غربت شبانه ی تنهایی...
سکوت در نی زار های دل من قدم می زند...
در خیابان های سرد دلم،رد پای سکوت را دیدم...
من شراب مستی اندوه را سر کشیدم...
سکوت،غم را بر قلبم خالکوبی کرد...
جان دلم ز سرای سکوت تنهایی بی داد می کند...
چشمانم، محبوب دل خویش را بر پنجره ی سیه شب سِیر می کنند...
من با رویا هایم به کجا ها که سفر نکرده ام...
چه چیز هایی که ندیده ام...
حال...
غم و سوگ زندگی بر قلب من تنها خانه کرده اند...
و بر جاده ی دلم رد پای سکوت را می بینم...
رد پای سکوت تنهایی...
شب...
ظلمت مکرر...
در آسمان شب باد بادک های سرگردان...
آسمان شب را رنگی کرده بودند...
تنها بودم...
وصال من و عشق روبه پایان...
سرازیر در غربت شبانه ی تنهایی...
سکوت در نی زار های دل من قدم می زند...
در خیابان های سرد دلم،رد پای سکوت را دیدم...
من شراب مستی اندوه را سر کشیدم...
سکوت،غم را بر قلبم خالکوبی کرد...
جان دلم ز سرای سکوت تنهایی بی داد می کند...
چشمانم، محبوب دل خویش را بر پنجره ی سیه شب سِیر می کنند...
من با رویا هایم به کجا ها که سفر نکرده ام...
چه چیز هایی که ندیده ام...
حال...
غم و سوگ زندگی بر قلب من تنها خانه کرده اند...
و بر جاده ی دلم رد پای سکوت را می بینم...
رد پای سکوت تنهایی...
۱.۱k
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.