مطالعه این مطلب برای بیماران قلبی و کسانی که اهل طنز هستن
مطالعه این مطلب برای بیماران قلبی و کسانی که اهل طنز هستند به شدت توصیه میشود!!
توجه .............. توجه
سلام
به تازگی و البته از یک منبع موثق که خواست نامش فاش نشود !!، گزارشی دریافت کردم با این عنوان :
« سرقت !! »
و اینک مشروح این واقعه را از زبان جاده دوستی و به نقل از یک آشنای گرامی بشنوید :
صبح یک روز دگــــــــــــــر در این جهان
من شدم بیدار زان لطف خدای مهربان
***
صبح، زیبا بود و من هـم پر شعف
چهره من هـم بسی بود شادمان
***
رفته بودم کفش خود را پا کنم
صحنه ایی دیدم شدم نامهربان
***
جای کفش ها بود و کفش هایم نبود
کفش هایم پس کجا بــــود این زمان؟
***
اتفاق آنقدر بد بود تا که زود
تلخ شد در اول صبح کاممان
***
چهره ام محزون شد و گفتم بلند :
ایها الناس دزدی شد در ساختمان
***
مفتی مفتی کفشمان را بـــــــردهاند
جز همین یکی که ماندست پایمان !!
***
چون که پیچید این صدا در مجتمع
جمع گشتند دور من هم ساکنان
***
یک نفر پرسید : دزدی کار کیست ؟
دیگری هم گفت رازیست بی نشان
***
در به در دنبال یک جفت کفش نو
بودم آنگه دیــر شد این کارمان !!
***
خوب چه میشد کفش من را پس دهی
ای الهی خیــــــــــــر نبینی شارلاتان !!
***
دزد نامرد کفش من را بردی و ماندم ز کار
ای الهی توی کارت گیر کنی در هر زمان!!
***
کفش من را گر که دادی همســـــــــــــرت
ای الهی با همان کوبد به فرقت بی امان !!
***
جاده هم اینجا نویسد اینچنین
شعـــر طنزی تا کند تقدیمتان
***
تا که کاهش یابد این خشم مدیر
تا که بینیم بار دیگــــر خنده تان!!
***
با تو هستم دزد بد، بی تربیت!!
بازگــــــــردان زود کل کفششان
***
بار دیگـــــــــــر هم کنم این آرزو
ای الهی خیر نبینی شارلاتان !!
شعر و تنظیم گزارش : سعید سخایی - گزارشگر انجمن های تبیان
توجه .............. توجه
سلام
به تازگی و البته از یک منبع موثق که خواست نامش فاش نشود !!، گزارشی دریافت کردم با این عنوان :
« سرقت !! »
و اینک مشروح این واقعه را از زبان جاده دوستی و به نقل از یک آشنای گرامی بشنوید :
صبح یک روز دگــــــــــــــر در این جهان
من شدم بیدار زان لطف خدای مهربان
***
صبح، زیبا بود و من هـم پر شعف
چهره من هـم بسی بود شادمان
***
رفته بودم کفش خود را پا کنم
صحنه ایی دیدم شدم نامهربان
***
جای کفش ها بود و کفش هایم نبود
کفش هایم پس کجا بــــود این زمان؟
***
اتفاق آنقدر بد بود تا که زود
تلخ شد در اول صبح کاممان
***
چهره ام محزون شد و گفتم بلند :
ایها الناس دزدی شد در ساختمان
***
مفتی مفتی کفشمان را بـــــــردهاند
جز همین یکی که ماندست پایمان !!
***
چون که پیچید این صدا در مجتمع
جمع گشتند دور من هم ساکنان
***
یک نفر پرسید : دزدی کار کیست ؟
دیگری هم گفت رازیست بی نشان
***
در به در دنبال یک جفت کفش نو
بودم آنگه دیــر شد این کارمان !!
***
خوب چه میشد کفش من را پس دهی
ای الهی خیــــــــــــر نبینی شارلاتان !!
***
دزد نامرد کفش من را بردی و ماندم ز کار
ای الهی توی کارت گیر کنی در هر زمان!!
***
کفش من را گر که دادی همســـــــــــــرت
ای الهی با همان کوبد به فرقت بی امان !!
***
جاده هم اینجا نویسد اینچنین
شعـــر طنزی تا کند تقدیمتان
***
تا که کاهش یابد این خشم مدیر
تا که بینیم بار دیگــــر خنده تان!!
***
با تو هستم دزد بد، بی تربیت!!
بازگــــــــردان زود کل کفششان
***
بار دیگـــــــــــر هم کنم این آرزو
ای الهی خیر نبینی شارلاتان !!
شعر و تنظیم گزارش : سعید سخایی - گزارشگر انجمن های تبیان
۷۴۵
۲۸ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.