سردی دست های تو آیا زبان هیچ شاعری را گشوده است؟
سردی دستهای تو آیا زبان هیچ شاعری را گشوده است؟
هیچ مداحی مصیبتهای تو را شمرده است؟
در زادروزت هیچ شمعی سوخته است؟
چادر تو را کسی بر چشم کشیده است؟
دستهای یخزدهات را گرم کن و آخرین کاسه را هم بشور.
مراقب باش که دستهای کوچکت در این کاسههای بزرگ و چرب گم نشود.
در اتاق گِلی و بیپنجرهات، عروسکی مظلوم، با تنها چشمی که برای او باقی مانده است، انتظارت را میکشد.
برو و آرزوهای گرم و کودکانهات را در گوشش زمزمه کن.
هیچ مداحی مصیبتهای تو را شمرده است؟
در زادروزت هیچ شمعی سوخته است؟
چادر تو را کسی بر چشم کشیده است؟
دستهای یخزدهات را گرم کن و آخرین کاسه را هم بشور.
مراقب باش که دستهای کوچکت در این کاسههای بزرگ و چرب گم نشود.
در اتاق گِلی و بیپنجرهات، عروسکی مظلوم، با تنها چشمی که برای او باقی مانده است، انتظارت را میکشد.
برو و آرزوهای گرم و کودکانهات را در گوشش زمزمه کن.
۲۹۴
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.