المرآة
المرآة
كنت اتجنب كل مرآة في كل مكان حتي لا يكون تصادم بيني وبينها، فأ أنا من الصغر كان بينى وبينها عداء هي تقولى لي أشياء كان من الصعب عليه تقبلها وكنت اهرب من هذا الجدال وفي يوم كنت داخل ألي غرفة ولم كنت على علم أن هناك مرآة فدخلت الغرفة فأ سمعت صوت خافت يقول تعال لأظهرلك الحقيقة فكانت أفضل من قال لي الحقيقة قالت أنته وحش مرعب فقلت لها اعطيني دليلاً على ذلك فأ نادتني وقالت تعال لظهرلك الحقيقة فأ لبست أفضل ملابسي و أتيت و فعلاً ظهرت ك وحش مرعب يخاف كل من يراه ولم تكذب عليه او تجاملني فأ هنا عرفت كل الحقيقة التي كان يخفيها عليه الجميع وهناك دارت في رأسي افكار فلا ربما لم تخلق الحياة للجميع أو قدومي للحياة كان مجرد خطاء لم ارتكبه انا، ولكن بل نهاية عرفت شيء مهم مع بحثي عن الحقيقة ربما ليس على الجميع العيش في هذهي الحياة بل أخير قدرت أن اتصالح مع الكرسي ولكن لم أقدر أن اتصالح مع المرآة لأنها رغم أنها قالت الحقيقة لكن لم تقدر أن تراه ما في باطني
#رداً على كتاب ( لا تولد قبيحاً ) للكاتب رجاء عليش
#للكاتب : حازم ربيخى
#الرسام : على اريحى
________________________
آينه
از هر آینه ای در هر جایی دوری می کردم تا برخوردی بین من و او پیش نیاید، زیرا از کودکی بین من و او خصومت بود، او چیزهایی را به من می گفت که قبولش برایش سخت بود و من می گفتم. از این بحث فرار کن اتاق، پس صدای ضعیفی شنیدم که می گفت بیا تا حقیقت را به تو نشان دهم، پس او بهترین کسی بود که حقیقت را به من گفت، او گفت تو هیولای وحشتناکی هستی، بنابراین به او گفتم به من بده یا به من تعارف کنید، زیرا در اینجا من تمام حقیقت را می دانستم که همه از او پنهان می کنند و افکاری در سرم می چرخیدند، پس شاید زندگی برای همه ساخته نشده است یا به زندگی آمدن من فقط یک اشتباه بود که من متعهد نشدم، اما در نهایت چیز مهمی می دانستم با جستجوی حقیقت، شاید همه نباید در این زندگی زندگی کنند، در نهایت توانستم با صندلی آشتی کنم، اما نتوانستم با آینه آشتی کنم، زیرا اگرچه او حقیقت را می گفت، اما نمی توانست چیزی را ببیند. درون من بود.
در پاسخ به کتاب«زشت متولد نمیشوید» از رجاء عليش
نویسندگی: حازم ربیخی
نقاشى : على اريحى
#فلسفه #اكسبلور #كتاباتي #نقاشی_مدرن #اهواز
كنت اتجنب كل مرآة في كل مكان حتي لا يكون تصادم بيني وبينها، فأ أنا من الصغر كان بينى وبينها عداء هي تقولى لي أشياء كان من الصعب عليه تقبلها وكنت اهرب من هذا الجدال وفي يوم كنت داخل ألي غرفة ولم كنت على علم أن هناك مرآة فدخلت الغرفة فأ سمعت صوت خافت يقول تعال لأظهرلك الحقيقة فكانت أفضل من قال لي الحقيقة قالت أنته وحش مرعب فقلت لها اعطيني دليلاً على ذلك فأ نادتني وقالت تعال لظهرلك الحقيقة فأ لبست أفضل ملابسي و أتيت و فعلاً ظهرت ك وحش مرعب يخاف كل من يراه ولم تكذب عليه او تجاملني فأ هنا عرفت كل الحقيقة التي كان يخفيها عليه الجميع وهناك دارت في رأسي افكار فلا ربما لم تخلق الحياة للجميع أو قدومي للحياة كان مجرد خطاء لم ارتكبه انا، ولكن بل نهاية عرفت شيء مهم مع بحثي عن الحقيقة ربما ليس على الجميع العيش في هذهي الحياة بل أخير قدرت أن اتصالح مع الكرسي ولكن لم أقدر أن اتصالح مع المرآة لأنها رغم أنها قالت الحقيقة لكن لم تقدر أن تراه ما في باطني
#رداً على كتاب ( لا تولد قبيحاً ) للكاتب رجاء عليش
#للكاتب : حازم ربيخى
#الرسام : على اريحى
________________________
آينه
از هر آینه ای در هر جایی دوری می کردم تا برخوردی بین من و او پیش نیاید، زیرا از کودکی بین من و او خصومت بود، او چیزهایی را به من می گفت که قبولش برایش سخت بود و من می گفتم. از این بحث فرار کن اتاق، پس صدای ضعیفی شنیدم که می گفت بیا تا حقیقت را به تو نشان دهم، پس او بهترین کسی بود که حقیقت را به من گفت، او گفت تو هیولای وحشتناکی هستی، بنابراین به او گفتم به من بده یا به من تعارف کنید، زیرا در اینجا من تمام حقیقت را می دانستم که همه از او پنهان می کنند و افکاری در سرم می چرخیدند، پس شاید زندگی برای همه ساخته نشده است یا به زندگی آمدن من فقط یک اشتباه بود که من متعهد نشدم، اما در نهایت چیز مهمی می دانستم با جستجوی حقیقت، شاید همه نباید در این زندگی زندگی کنند، در نهایت توانستم با صندلی آشتی کنم، اما نتوانستم با آینه آشتی کنم، زیرا اگرچه او حقیقت را می گفت، اما نمی توانست چیزی را ببیند. درون من بود.
در پاسخ به کتاب«زشت متولد نمیشوید» از رجاء عليش
نویسندگی: حازم ربیخی
نقاشى : على اريحى
#فلسفه #اكسبلور #كتاباتي #نقاشی_مدرن #اهواز
۱.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.