یول به سمت اشپز خونه کافه رفت تا قهوه ات را اماده کنها
یول به سمت اشپز خونه کافه رفت تا قهوه ا.ت را اماده کنه،ا.ت نزدیک تهیونگ اما با فاصله کافی روی میز نشست،اجوما (خدمتکاری که ا.ت را بزرگ کرده) بهش یاد داده بود تا جای امکان به پسر ها خیره نشود چون هم اون شخص معذب میشود و هم اینکه این کار از اداب اجتماعی دور است پس ا.ت بدون اینکه به تهیونگ نگاه کند رومی میز نشست اما این بار کتابش را در نیاورد تا بخوند بلکه دفتر نقاشی اش را در اورد تا یواشکی از اون چهره رویایی نقاشی کند،اروم مداد طراحی را برداشت،از چهره نبم رخ اون فرشه نقاشی کشید و همینطور در سکوت به موزیک ملایم کافه گوش میداد،اون پسر خیلی کلاسیک بود و ا.ت عاشق چیز های کلاسیک بود،در همین هین یول قهوه ا.ت را سر میزش گذاشت
تهیونگ یواشکی به اون دختر نگاه میکرد،متوجه شده بود که اون دختر داره چیزی روی کاغذ میکشه اما نمیدونست خودش مدل نقاشی اون دختره
ا.ت میخواست نقاشی را تمام کند و بعد از کافه بره بیرون اما روزنامه تهیونگ تمام شده بود،تهیونگ مثل همیشهیک ابنبان چوبی از جیبش در اورد و شروع کرد به خوردن و دختر که در حال نقاشی اون بود محو اون حرکت شد،چوب ابنبات چوبی از کنار لب تهیونگ بیرون اومده،تهیونگ دفترچه مشکی کوچکی را از جیبش بیرون اورد و شروع کرد به نوشتن ادامه کتابش،گفتم که تهیونگ نویسنده بود،ا.ت همین طور تمام حرکات اون مرد کلاسیک را زیر نظر داشت و انقدر محو تهیونگ شده بود که یادش رفته بود قهوه اش را بخوره
حدود دو ساعت هردو اونجا نشستن و یواشکی هم را نگاه کردن و رتجب هم نوشتن و نقاشی کردن تا اینکه....
تهیونگ یواشکی به اون دختر نگاه میکرد،متوجه شده بود که اون دختر داره چیزی روی کاغذ میکشه اما نمیدونست خودش مدل نقاشی اون دختره
ا.ت میخواست نقاشی را تمام کند و بعد از کافه بره بیرون اما روزنامه تهیونگ تمام شده بود،تهیونگ مثل همیشهیک ابنبان چوبی از جیبش در اورد و شروع کرد به خوردن و دختر که در حال نقاشی اون بود محو اون حرکت شد،چوب ابنبات چوبی از کنار لب تهیونگ بیرون اومده،تهیونگ دفترچه مشکی کوچکی را از جیبش بیرون اورد و شروع کرد به نوشتن ادامه کتابش،گفتم که تهیونگ نویسنده بود،ا.ت همین طور تمام حرکات اون مرد کلاسیک را زیر نظر داشت و انقدر محو تهیونگ شده بود که یادش رفته بود قهوه اش را بخوره
حدود دو ساعت هردو اونجا نشستن و یواشکی هم را نگاه کردن و رتجب هم نوشتن و نقاشی کردن تا اینکه....
- ۱.۴k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط