رمان عاشقانه جنایی

جـنون‌عـشـقَت❤️‍🔥:)
#𝐏𝐚𝐫𝐭 ۱۴



طوفان ' عجیب این دختر فکرمو درگیر  خودش
کرده بود
منی ک حتی بدم میومد حتی به یه دختر نگاه کنم .  تا اینجای زندگیم بخاطر غرورم بوده و هست
از اون بدتر روهام چرا اینجوری می کرد ؟؟
رفتارش ، نگاهاش صحبت کردنش با دنیا
کاملا روی مخم بود و ...



دنیا

اهههه تف به این شانس اخه الان موقع افتادن
خودکارم بود اونم جلوی پای اقاااا روهام
نمیدونم چرا حس بدی نسبت بهش داشتم اخه
پسر باید یکم با جذبه باشه
از طوفان یکم یاد بگیره .خواستم خودم بردارمش
که روهام با ی لبخند تحویلم داد و نگاش توی نگای خشن طوفان گره خورد . سریع با گفتن
ی مرسی برگشتم تا طوفان نگاهش به من نخوره


..
کلاس تقریبا رو به اتمام بود و حس میکردم آیناز از اول ساعت میخاست ی چیزی بهم بگه و ....
دیدگاه ها (۱)

قشنگ بود ❤

امسالم تنهام ...🤍

بخاطر مامانت لایک کن ❤

چشمای نازت 🤍🫀

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط