.
.
.
.
مهـــدی جــــــان ... دست بـﮧ قلم بردم
تا برایتان حـــرف ها بزنم... اما نشد ... خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ ((منم )) .
خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم.... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست
خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ "
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ... قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت ((مظلومـــیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست... .
.
.
مهـــدی جــــــان ... دست بـﮧ قلم بردم
تا برایتان حـــرف ها بزنم... اما نشد ... خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ ((منم )) .
خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم.... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست
خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ "
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ... قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت ((مظلومـــیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست... .
۱.۳k
۱۶ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.