My Ex
#My_Ex
part 9
"فلش بک به 3سال پیش"
(عمو دوست جنگکوک~)
~جنگکوک شی
-بله!
~تو بدنه خیلی ورزیده ای داری از تهیانگ شنیدن دنبال کار هستی
-خب بله هستم چطور؟!
~راستش من نیاز به یه بادیگارد دارم هم از لحاظ بدتی قوی باشه هم مورد اعتمادم باشه
-خب
~من بهت حقوق، جای خواب غذا در کل همه جور تامینت میکنم نظرت چیه؟!
-خب حقوقش؟!
~ماهی 34میلیون چطوره؟!
-34 میلیون؟!! اون وقت فقط بادیگارم یا کاری دیگه هم هست چون حس میکنم زیاد برای بادیگارد بودن!
~ بادیگارد بودن خطرای خودشو داره...
- خب... قبول میکنم هر چی باشه به کار نیاز دارم نمیتونم تا اخرش اینجا بمونم
~فکر عقلانیه برات ادرش شرکتمو میفرستم فردا ساعت 7ونیم اونجا باش
-چشم، ممنونم
(فردا ساعت 6)
-از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش نیم ساعته گرفتم اومدم موهام خشک کردم پیرهن مشکیم و پوشیدم دو دکمه اولش و باز گذاشتم شلوار مشکیم و پوشیدم پیرهن داخل شلوار گذاشت(جونزز باو)
......
~اوه جئون جنگکوک خوش اومدی
-ممنونم
~خب از امروز کارت شروع میکنی
-بله چشم فقط میتونم یه سوالی بپرسم
~بپرس
-شما دقیقا برای چی بادیگار استخدام کردین و اینکه چرا من خیلی کسایی دیگه هستن ک امادن هستن من باید یه دوره ببینم دلم میخواست بدونم چرا منو خواستین
~خب جنگکوک تو تهیانگ از بچگی باهم بزرگ شدین و.... آه دیگه نمیتونم ازت مخفیش کنم راستش باید یه حقیقتی رو بهت بگم
-چی؟!
~مطمئن نیستم ولی امیدوارم ک بتونی دلیل پنهون کردنشو درک کنی
-چی میخواین بگین
~راستش پدرت...
-پدرم چی؟؟!!!
~منو پدرت باهم رفیق بودیم و غیر از همکار چندین ساله هم بودیم
-چ...
~هیچی نگو بزار حرفام تموم شه
-منو پدرت رفیقای از دوران کودکی بودن درست مثل تو تهیانگ
پدر تو و پدر تهیانگ دقیقا رابطشون مثل تو تهیانگ بود
~نمیدونم چجوری بهت بگم ولی پدر و مادرت بر اثر بیماری فوت نکردن
-یعن.. یعنی چی؟!
~صبر کن، ما سه تا یعنی پدرت و پدر تهیانگ همکار بودم
~چی درباره شغل پدرت میدونی؟!
-عمه تارا بهم گفت پدرم شرکت پوشاک داشته
~هیچوقت فکر نکردی این شرکت پوشاک کجاست؟! یا کجا بود؟! اسمش چی بود؟! یا چرا هیچ نشونی ازش نیست؟!
-نه....
~پدرت شرکت پوشاک نداشت بر اثر بیماری قلبی نمرد پدرت.... بزرگترین مافیا بود...
-(خنده بلند) شوخیت گرفت
~جنگکوک گوش بده(جدی)
~چرا پس عمت بهت دروغ گفت؟!
~چجوری هر دوتاشون تو یه روز تو یه ساعت باهم فوت کردن؟!
~یه ذره فکر کن با عقل جور در میاد؟!
-خب این یعنی چی؟! یعنی پدر مت مافیا بود؟! خب دلیل فوتشون چی بود؟ مادرم چی؟! نمیفهمم
چرا تا الان کسی چیزی بهم نگفت؟! چرا الان باید بفهمم؟! اصلا چرا الان داری بهم میگی؟!
ادامه دارد...
follower: 50
part 9
"فلش بک به 3سال پیش"
(عمو دوست جنگکوک~)
~جنگکوک شی
-بله!
~تو بدنه خیلی ورزیده ای داری از تهیانگ شنیدن دنبال کار هستی
-خب بله هستم چطور؟!
~راستش من نیاز به یه بادیگارد دارم هم از لحاظ بدتی قوی باشه هم مورد اعتمادم باشه
-خب
~من بهت حقوق، جای خواب غذا در کل همه جور تامینت میکنم نظرت چیه؟!
-خب حقوقش؟!
~ماهی 34میلیون چطوره؟!
-34 میلیون؟!! اون وقت فقط بادیگارم یا کاری دیگه هم هست چون حس میکنم زیاد برای بادیگارد بودن!
~ بادیگارد بودن خطرای خودشو داره...
- خب... قبول میکنم هر چی باشه به کار نیاز دارم نمیتونم تا اخرش اینجا بمونم
~فکر عقلانیه برات ادرش شرکتمو میفرستم فردا ساعت 7ونیم اونجا باش
-چشم، ممنونم
(فردا ساعت 6)
-از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش نیم ساعته گرفتم اومدم موهام خشک کردم پیرهن مشکیم و پوشیدم دو دکمه اولش و باز گذاشتم شلوار مشکیم و پوشیدم پیرهن داخل شلوار گذاشت(جونزز باو)
......
~اوه جئون جنگکوک خوش اومدی
-ممنونم
~خب از امروز کارت شروع میکنی
-بله چشم فقط میتونم یه سوالی بپرسم
~بپرس
-شما دقیقا برای چی بادیگار استخدام کردین و اینکه چرا من خیلی کسایی دیگه هستن ک امادن هستن من باید یه دوره ببینم دلم میخواست بدونم چرا منو خواستین
~خب جنگکوک تو تهیانگ از بچگی باهم بزرگ شدین و.... آه دیگه نمیتونم ازت مخفیش کنم راستش باید یه حقیقتی رو بهت بگم
-چی؟!
~مطمئن نیستم ولی امیدوارم ک بتونی دلیل پنهون کردنشو درک کنی
-چی میخواین بگین
~راستش پدرت...
-پدرم چی؟؟!!!
~منو پدرت باهم رفیق بودیم و غیر از همکار چندین ساله هم بودیم
-چ...
~هیچی نگو بزار حرفام تموم شه
-منو پدرت رفیقای از دوران کودکی بودن درست مثل تو تهیانگ
پدر تو و پدر تهیانگ دقیقا رابطشون مثل تو تهیانگ بود
~نمیدونم چجوری بهت بگم ولی پدر و مادرت بر اثر بیماری فوت نکردن
-یعن.. یعنی چی؟!
~صبر کن، ما سه تا یعنی پدرت و پدر تهیانگ همکار بودم
~چی درباره شغل پدرت میدونی؟!
-عمه تارا بهم گفت پدرم شرکت پوشاک داشته
~هیچوقت فکر نکردی این شرکت پوشاک کجاست؟! یا کجا بود؟! اسمش چی بود؟! یا چرا هیچ نشونی ازش نیست؟!
-نه....
~پدرت شرکت پوشاک نداشت بر اثر بیماری قلبی نمرد پدرت.... بزرگترین مافیا بود...
-(خنده بلند) شوخیت گرفت
~جنگکوک گوش بده(جدی)
~چرا پس عمت بهت دروغ گفت؟!
~چجوری هر دوتاشون تو یه روز تو یه ساعت باهم فوت کردن؟!
~یه ذره فکر کن با عقل جور در میاد؟!
-خب این یعنی چی؟! یعنی پدر مت مافیا بود؟! خب دلیل فوتشون چی بود؟ مادرم چی؟! نمیفهمم
چرا تا الان کسی چیزی بهم نگفت؟! چرا الان باید بفهمم؟! اصلا چرا الان داری بهم میگی؟!
ادامه دارد...
follower: 50
۵.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.