دگر از درد تنهایی به جانم یار میباید

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی
دیدگاه ها (۰)

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمچه بگویم که غم از دل برو...

قاصدک هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی،...

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاستآه بی تاب شدن، عادت کم حوص...

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمتبر سینه می فشارمت اما ندارمتای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط