بار اول ک دیدمش توو کوچه بود
بار اول ک دیدمش توو کوچه بود
ی لباس گل گلی تنش بود
با موهای بلند و خرمـایی
اومد طرفمو گفت : دااداشی میای باهام بازی کنی؟داداشی بیادیگه ...
از چشمـای نـازش التمـاس می باریـد
خیلی کوچیـک بودم ، اما دلم لرزیـد
همون ی نگاه اول عاشقـش شدم
3 سال ازش بزرگـتر بودم ،
قبوول کردمو کلی بـازی کردیـم!...
آخرش گفت : تو بهترین داداش دنیـایی !
گذشت و گذشت ...
سال ها گذشـت ...
هرروز خودم تامدرسـه می بردمـش
هرروز ب عشـق دیدنش بیـدار می شـدم
امـا اون همیـشه میگفت : تو بهترین داداش دنیـایی !
داغون میـشدم ک عشـقم منو داداش صدا میـزنه ...
گذشـت و گذشـت ...
شب عروسیـش ، خودم راهیـش کردم ...
ماشیـن خودم ، ماشیـن عروسش شد!
خودم راننـدش شدم ...
خودم اشکاشو پاک میکردم ...
با چشـای گریـون بازم میگفت : تو بهتریـن دادش دنیـایی !
گذشت و گذشت ...
سال ها گذشت ...
که تصـادف کرد و واس همیـشه رفت ...
و حتی ی بارم نتونستم بهش بـگم :
آخه دیوونه
آخه لامصب ، من عاشقــــــــــتم !
من میمیرم واسـت ...
چشـات همه دنیـامه ...
. . .
ی شب شوهـرش دفتر خاطراتشـو آورد دم خونمون
و چشاش پر اشـک بود ...
دفتر و داد و رفت
وقتی خوندمـش ، مردم ... نابوود شدم نابـود .
نوشـته بود : داداشی دوست داشـتم ...
عاشقـت بودم ...
امـا میترسیـدم بهت بگم ...
میترسیـدم داداشی !
امیدوارم زودتر از تو بمیرم که اینو بخـونی ...
داداشی بهم فحش ندیـا !
داداشی ببخش که عاشقــت بودم ...
داداشی همه آرزوم تو بـودی ...
ی لباس گل گلی تنش بود
با موهای بلند و خرمـایی
اومد طرفمو گفت : دااداشی میای باهام بازی کنی؟داداشی بیادیگه ...
از چشمـای نـازش التمـاس می باریـد
خیلی کوچیـک بودم ، اما دلم لرزیـد
همون ی نگاه اول عاشقـش شدم
3 سال ازش بزرگـتر بودم ،
قبوول کردمو کلی بـازی کردیـم!...
آخرش گفت : تو بهترین داداش دنیـایی !
گذشت و گذشت ...
سال ها گذشـت ...
هرروز خودم تامدرسـه می بردمـش
هرروز ب عشـق دیدنش بیـدار می شـدم
امـا اون همیـشه میگفت : تو بهترین داداش دنیـایی !
داغون میـشدم ک عشـقم منو داداش صدا میـزنه ...
گذشـت و گذشـت ...
شب عروسیـش ، خودم راهیـش کردم ...
ماشیـن خودم ، ماشیـن عروسش شد!
خودم راننـدش شدم ...
خودم اشکاشو پاک میکردم ...
با چشـای گریـون بازم میگفت : تو بهتریـن دادش دنیـایی !
گذشت و گذشت ...
سال ها گذشت ...
که تصـادف کرد و واس همیـشه رفت ...
و حتی ی بارم نتونستم بهش بـگم :
آخه دیوونه
آخه لامصب ، من عاشقــــــــــتم !
من میمیرم واسـت ...
چشـات همه دنیـامه ...
. . .
ی شب شوهـرش دفتر خاطراتشـو آورد دم خونمون
و چشاش پر اشـک بود ...
دفتر و داد و رفت
وقتی خوندمـش ، مردم ... نابوود شدم نابـود .
نوشـته بود : داداشی دوست داشـتم ...
عاشقـت بودم ...
امـا میترسیـدم بهت بگم ...
میترسیـدم داداشی !
امیدوارم زودتر از تو بمیرم که اینو بخـونی ...
داداشی بهم فحش ندیـا !
داداشی ببخش که عاشقــت بودم ...
داداشی همه آرزوم تو بـودی ...
- ۱.۱k
- ۰۸ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط