دست بر دار از دلم دیوانه می خواهی چه کار
دست بر دار از دلم دیوانه می خواهی چه کار
همنشینی با دل ویرانه می خواهی چه کار
در شبستانی چنین متروک و بی شمع و چراغ
شور بخشی های این پروانه می خواهی چه کار
زخمها در سینه دارم از قضای روزگار
عشق را از کنج این ویرانه می خواهی چه کار
استخوان سوز است بودن در هوای بی کسی
از تن فرسوده ی من شانه می خواهی چه کار
بال پروازم شکستند و دهانم دوختند
عاشق گنگ و ز خود بیگانه می خواهی چه کار
شد حقیقت پایمال و در دلم شوری نماند
دیگر از من قصه و افسانه می خواهی چه کار
ساغر و مینا شکست و میکده بر چیده شد
گو که از ساقی می پیمانه می خواهی چه کار
آتشی افتاده در جنگل درختان سوختند
در میان دود و آتش لانه می خواهی چه کار
همنشینی با دل ویرانه می خواهی چه کار
در شبستانی چنین متروک و بی شمع و چراغ
شور بخشی های این پروانه می خواهی چه کار
زخمها در سینه دارم از قضای روزگار
عشق را از کنج این ویرانه می خواهی چه کار
استخوان سوز است بودن در هوای بی کسی
از تن فرسوده ی من شانه می خواهی چه کار
بال پروازم شکستند و دهانم دوختند
عاشق گنگ و ز خود بیگانه می خواهی چه کار
شد حقیقت پایمال و در دلم شوری نماند
دیگر از من قصه و افسانه می خواهی چه کار
ساغر و مینا شکست و میکده بر چیده شد
گو که از ساقی می پیمانه می خواهی چه کار
آتشی افتاده در جنگل درختان سوختند
در میان دود و آتش لانه می خواهی چه کار
۱.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.