فهمیدم بسیاری را نزدیک فرض کردهام و بسیار دورند و فهمید

فهمیدم بسیاری را نزدیک فرض کرده‌ام و بسیار دورند، و فهمیدم کسانی هستند در دوردست‌ها که نزدیکم ایستاده‌اند تا مطمئن شوند دست برنمی‌دارم. فهمیدم نبودن چیز عجیبی نیست، و بودن هم زیاد اهمیت ندارد.
و تازه فهمیدم کامو واقعا درست گفته: رنج تنهاست.و بابا راست می‌گفت: هیشکی تو رو نصف خودش هم مهم نمی‌دونه.

و فهمیدم بلد نخواهم‌شد رنجم را با کسی تقسیم کنم، و فهمیدم وقتی در برف راه می‌روم ردپایی از من جا نخواهدماند. و فهمیدم برای همه‌ چیزهای خوب و بد دیر شده‌است.
چه فکر خنک آرامی.

#حمید_سلیمی
دیدگاه ها (۰)

من از تنهایی نمی‌ترسم ،اما از فراموش شدن چرا . برای من فرامو...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سال‌ها از من بزرگ‌تر بو...

چند دقیقه پیش، قبل از اینکه تو را ببینم، چشمم به دختر و پسر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط