سرگذشت دردناک 😔😔😔 شهید احمد وکیلی ( با نام مستعار سعید )
#سرگذشت_دردناک 😔😔😔 #شهید_احمد_وکیلی ( با نام مستعار سعید )
♦️بعداز مجروحیت و اسارت #سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد
آقای رمضانی میگوید:👇👇👇
🔷 همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم "پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند😢 و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف و فحاشی برای عمل شان شادمانی میکردند" 😭 بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبک دموکراتیک و آزادانه!! محاکمه و دادگاهی کنند...
♦️روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را که همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم و محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محکومین مشخص بود. دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات و بالطبع حکم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محکوم شدیم😞
🔷حکم ما که #اعدام_مان_قسطی بود به صورت کشیدن ناخنها،بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط کابل، نوشتن شمارهای انقلابی!😔 توسط هویه برقی و آتش سیگاربه سینه وپشت ما بود و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد که آثارش بخوبی به بدنم مشخص است 😰
♦️ شهید سعید وکیلی 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند.
🔷پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند😭
♦️ و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد.این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست.
🔷پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند.😞 سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میکندند که درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک میاندازند که وصفش گذشت.
♦️تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود😭
🔷او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میکرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میکرد. روزهای آخر بود و او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا می پسندی اینچنین در حضور شیاطین افتاده.....
***ادامه در کامنت همین پست
♦️بعداز مجروحیت و اسارت #سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد
آقای رمضانی میگوید:👇👇👇
🔷 همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم "پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند😢 و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف و فحاشی برای عمل شان شادمانی میکردند" 😭 بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبک دموکراتیک و آزادانه!! محاکمه و دادگاهی کنند...
♦️روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را که همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم و محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محکومین مشخص بود. دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات و بالطبع حکم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محکوم شدیم😞
🔷حکم ما که #اعدام_مان_قسطی بود به صورت کشیدن ناخنها،بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط کابل، نوشتن شمارهای انقلابی!😔 توسط هویه برقی و آتش سیگاربه سینه وپشت ما بود و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد که آثارش بخوبی به بدنم مشخص است 😰
♦️ شهید سعید وکیلی 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند.
🔷پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند😭
♦️ و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد.این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست.
🔷پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند.😞 سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میکندند که درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک میاندازند که وصفش گذشت.
♦️تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود😭
🔷او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میکرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میکرد. روزهای آخر بود و او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا می پسندی اینچنین در حضور شیاطین افتاده.....
***ادامه در کامنت همین پست
۷.۹k
۱۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.