📗 ادامه کتابِ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُهشت
عید را بهانه کردم و با سیدنصرتالله تماس گرفتم. زود رفتم سر اصل مطلب و خواهش کردم که به فرماندهانِ اینجا سفارش کند که بگذارند بروم به خط مقدم... سیدنصرتالله، سروتهِ بحث را با شوخی جمع میکرد! گمانم این بود که اصلا خودش به فرماندهان سفارش کرده که نگذارند جلو بروم! میگفت خدا را شکر که نمیگذارند بروی!
امروز دائم خاطرات اربعین، جلوی چشمم رژه میرفتند. هنوز ششماه از آخرین زیارتم نگذشته. میشود دوباره، حرم روزیام شود؟ دوباره، مثل پارسال بروم توی موکبها و مشتری بطلبم تا دستی بکشم به پاهای تاولزده و خستهی زائرها...
یاد خانواده عراقی توی ذهنم جان میگیرد که در شبی بارانی، در کنارِ خانهای مجلل، کارتنی روی زمین انداخته بودند و با یک پتو سر میکردند. نگاهشان که دائم اینسو و آنسو میچرخید مشکوکمان کرده بود! شک تا خواست ریشه بگیرد، پدر خانواده همان یک پتو را هم برداشت و داد به زائری که کمی آنسوتر، در کناره راه قصد آرمیدن داشت. جلو رفتم. فهمیدم اینها که بیپتو روی کارتنی نشستهاند، صاحب همان خانه مجلل هستند! خانهشان را داده بودند به انبوه زائرها و خودشان زیر باران عشق میکردند! چه کلاسِ درسی است زیرِ بارانِ نیمهشب مسیرِ عشق؛ مشقِ فروختن امنِ عیش به بهایی که میارزد...
....
۸۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُهشت
عید را بهانه کردم و با سیدنصرتالله تماس گرفتم. زود رفتم سر اصل مطلب و خواهش کردم که به فرماندهانِ اینجا سفارش کند که بگذارند بروم به خط مقدم... سیدنصرتالله، سروتهِ بحث را با شوخی جمع میکرد! گمانم این بود که اصلا خودش به فرماندهان سفارش کرده که نگذارند جلو بروم! میگفت خدا را شکر که نمیگذارند بروی!
امروز دائم خاطرات اربعین، جلوی چشمم رژه میرفتند. هنوز ششماه از آخرین زیارتم نگذشته. میشود دوباره، حرم روزیام شود؟ دوباره، مثل پارسال بروم توی موکبها و مشتری بطلبم تا دستی بکشم به پاهای تاولزده و خستهی زائرها...
یاد خانواده عراقی توی ذهنم جان میگیرد که در شبی بارانی، در کنارِ خانهای مجلل، کارتنی روی زمین انداخته بودند و با یک پتو سر میکردند. نگاهشان که دائم اینسو و آنسو میچرخید مشکوکمان کرده بود! شک تا خواست ریشه بگیرد، پدر خانواده همان یک پتو را هم برداشت و داد به زائری که کمی آنسوتر، در کناره راه قصد آرمیدن داشت. جلو رفتم. فهمیدم اینها که بیپتو روی کارتنی نشستهاند، صاحب همان خانه مجلل هستند! خانهشان را داده بودند به انبوه زائرها و خودشان زیر باران عشق میکردند! چه کلاسِ درسی است زیرِ بارانِ نیمهشب مسیرِ عشق؛ مشقِ فروختن امنِ عیش به بهایی که میارزد...
....
۸۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
۳.۲k
۰۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.