p
(p26)
[ ۱۳ ساعت بعد پرواز ]
ا/ت : خب بالخره به کشور تاریخی و فرهنگی خوش اومدید
جانگ کوک : واقعا عالی هست ا/ت این برج چیه
ا/ت : برج آزادی
ج/م : خیلی خوبه میگم بریم هتل دیر وقته
ا/ت : بله راست میگی مامان ولی خونه ما چند دقیقه هست میتونیم بریم خونه باید زود بریم چون اگه یکی پسرت رو ببینه میوفته دنبالش بعد دردسر میشه
ج/ب : باشه پس زود بریم
ویو ا/ت : زود به بابام زنگ زدم که بیاد دنبالمون بعد ۱۵ دقیقه رسید تو همین دقیقه من و جانگ کوو چند تا عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه که خاله هام و اینا همش بودن
جانگ کوک : ا/ت چیزی شده همه اینجا هستن ؟ ( آروم تو گوش ا/ت گفت )
ا/ت : نه ، به ما ها تدارک دیدن بریم زود لباس عوض کنیم چون تا شب کار داریم
جانگ کوک : اوهوم
[ بابا و مامان جانگ کوک نشستن رو مبل و ا/ت و جانگ کوک رفتن اتاق ا/ت ]
جانگ کوک : ببینم این اتاق توعه ؟
ا/ت : آره خیلی توش خاطره دارم
جانگ کوک : میبینم خوش سلیقه هم که هستی
ا/ت : نظر لطفته ولی زود باش لباست رو عوض کن بریم بیرون
[ لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن بیرون که سفره چیده بودن و مامان و بابای جانگ کوک هم نشسته بودن سر سفره ا/ت و جانگ کوک هم رفتن نشستن همه اومدن نشستن که خاله ا/ت سکوت رو شکست ]
خ/ت : عزیزم تا اونجایی که فهمیدم دوستت هست و قراره ازدواج کنید هوم
ا/ت : بله خاله میخواهیم هر چه زودتر ازدواج کنیم
خ/ت : چرا زود ؟
ا/ت : * کمی مکث کرد و به صورت جانگ کوک نگاه کرد و ادامه داد * چون خاله نمیدونم جانگ کوک رو میشناسید یا نه کارهاش زیاده باید برگره کره به اون خاطر میگم
خ/ت : همه چی درباره ی رسوم ما گفتی دیگه اره!!؟؟؟
ا/ت : بله هم خودش و هم خانواده اش میدونن به اون خاطر توی یه ماه میگن تموم کنیم برگردیم کره
جانگ کوک : ا/ت لطفا به ما هم ترجمه کن بفهمیم ( با صدای معمولی گفت که همه شنیدن )
ا/ت : باشه کمی صبر کن
ا/ت : مامان میگم هلنا کجاست [ بنده خدا هلنا خواهر کوچیک ا/ت ۱۹ ساله ش هست ]
م/ت : با دوستاش قرار داشتن رفتن بیرون
ا/ت : میدونه ما اومدیم ؟
م/ت : نه نگفتم خواستم سوپرایز بشه خیلی دلتنگت بود
ا/ت : اوو ممنون منم دلتنگش شدم
جانگ کوک : هی ا/ت اسم یه شخصی شنیدم ه..هلنا اون کیه
ا/ت : ببین اون خواهرمه ۱۹ ساله ش هست الان تو بیرون با دوستاش قرار داره و با خالم در مورد رسوم خودمون حرف میزدیم اینا
م/ج : ا/ت عزیزم بعد شام کامل در مورد آداب و رسوم خودتون بهم بگو این مردا رو ولش کن هیچی از اینا نمیفهمن
ا/ت : چشم مامان * با خنده گفت *
جانگ کوک : ممنون مامان دستت درد نکنه
م/ج : من که پیزی نگفتم * میخواست جلوی خنده اش رو بگیره
[ ۱۳ ساعت بعد پرواز ]
ا/ت : خب بالخره به کشور تاریخی و فرهنگی خوش اومدید
جانگ کوک : واقعا عالی هست ا/ت این برج چیه
ا/ت : برج آزادی
ج/م : خیلی خوبه میگم بریم هتل دیر وقته
ا/ت : بله راست میگی مامان ولی خونه ما چند دقیقه هست میتونیم بریم خونه باید زود بریم چون اگه یکی پسرت رو ببینه میوفته دنبالش بعد دردسر میشه
ج/ب : باشه پس زود بریم
ویو ا/ت : زود به بابام زنگ زدم که بیاد دنبالمون بعد ۱۵ دقیقه رسید تو همین دقیقه من و جانگ کوو چند تا عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه که خاله هام و اینا همش بودن
جانگ کوک : ا/ت چیزی شده همه اینجا هستن ؟ ( آروم تو گوش ا/ت گفت )
ا/ت : نه ، به ما ها تدارک دیدن بریم زود لباس عوض کنیم چون تا شب کار داریم
جانگ کوک : اوهوم
[ بابا و مامان جانگ کوک نشستن رو مبل و ا/ت و جانگ کوک رفتن اتاق ا/ت ]
جانگ کوک : ببینم این اتاق توعه ؟
ا/ت : آره خیلی توش خاطره دارم
جانگ کوک : میبینم خوش سلیقه هم که هستی
ا/ت : نظر لطفته ولی زود باش لباست رو عوض کن بریم بیرون
[ لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن بیرون که سفره چیده بودن و مامان و بابای جانگ کوک هم نشسته بودن سر سفره ا/ت و جانگ کوک هم رفتن نشستن همه اومدن نشستن که خاله ا/ت سکوت رو شکست ]
خ/ت : عزیزم تا اونجایی که فهمیدم دوستت هست و قراره ازدواج کنید هوم
ا/ت : بله خاله میخواهیم هر چه زودتر ازدواج کنیم
خ/ت : چرا زود ؟
ا/ت : * کمی مکث کرد و به صورت جانگ کوک نگاه کرد و ادامه داد * چون خاله نمیدونم جانگ کوک رو میشناسید یا نه کارهاش زیاده باید برگره کره به اون خاطر میگم
خ/ت : همه چی درباره ی رسوم ما گفتی دیگه اره!!؟؟؟
ا/ت : بله هم خودش و هم خانواده اش میدونن به اون خاطر توی یه ماه میگن تموم کنیم برگردیم کره
جانگ کوک : ا/ت لطفا به ما هم ترجمه کن بفهمیم ( با صدای معمولی گفت که همه شنیدن )
ا/ت : باشه کمی صبر کن
ا/ت : مامان میگم هلنا کجاست [ بنده خدا هلنا خواهر کوچیک ا/ت ۱۹ ساله ش هست ]
م/ت : با دوستاش قرار داشتن رفتن بیرون
ا/ت : میدونه ما اومدیم ؟
م/ت : نه نگفتم خواستم سوپرایز بشه خیلی دلتنگت بود
ا/ت : اوو ممنون منم دلتنگش شدم
جانگ کوک : هی ا/ت اسم یه شخصی شنیدم ه..هلنا اون کیه
ا/ت : ببین اون خواهرمه ۱۹ ساله ش هست الان تو بیرون با دوستاش قرار داره و با خالم در مورد رسوم خودمون حرف میزدیم اینا
م/ج : ا/ت عزیزم بعد شام کامل در مورد آداب و رسوم خودتون بهم بگو این مردا رو ولش کن هیچی از اینا نمیفهمن
ا/ت : چشم مامان * با خنده گفت *
جانگ کوک : ممنون مامان دستت درد نکنه
م/ج : من که پیزی نگفتم * میخواست جلوی خنده اش رو بگیره
- ۱۰.۳k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط