افسران جوان جنگ نرم:
افسران جوان جنگ نرم:
دهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید غلامعلی رجبی
yon.ir/OHpi2
🔴 کاخ غلامرضا پهلوی
توی دوران #سربازی شدهبود رانندهی قریب، پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی. همراه او میرفت سرکشی باغهای غلامرضا #پهلوی. توی باغ لب به چیزی نمیزد، آنقدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمدهبود که همه به من التماس میکنن اجازه بدم از میوههای باغ ببرن ولی تو حتی میوههایی که خودم برات کنار میذارم رو هم بر نمیداری ببری؟!
یکبار موقع ناهار به کاخ رسیدهبودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کردهبود که هرچه میخواهد بهش بدهند. آنروز مهمانی بود و آشپزخانه پر از #غذا و دسرهای مختلف.
به این جا که رسید مادر با کنجکاوی پرسید«خب مادر، چی خوردی؟» غلامعلی خندید، گفت خب معلومه، هیچی! اومدم تو کوچهها یه نونوایی پیدا کردم، یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی، ناهارم رو خوردم.
برگرفته از مجموعه کتاب یادگاران جلد (۲۴)
👥 کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
دهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید غلامعلی رجبی
yon.ir/OHpi2
🔴 کاخ غلامرضا پهلوی
توی دوران #سربازی شدهبود رانندهی قریب، پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی. همراه او میرفت سرکشی باغهای غلامرضا #پهلوی. توی باغ لب به چیزی نمیزد، آنقدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمدهبود که همه به من التماس میکنن اجازه بدم از میوههای باغ ببرن ولی تو حتی میوههایی که خودم برات کنار میذارم رو هم بر نمیداری ببری؟!
یکبار موقع ناهار به کاخ رسیدهبودند. آقای قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کردهبود که هرچه میخواهد بهش بدهند. آنروز مهمانی بود و آشپزخانه پر از #غذا و دسرهای مختلف.
به این جا که رسید مادر با کنجکاوی پرسید«خب مادر، چی خوردی؟» غلامعلی خندید، گفت خب معلومه، هیچی! اومدم تو کوچهها یه نونوایی پیدا کردم، یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور. نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی، ناهارم رو خوردم.
برگرفته از مجموعه کتاب یادگاران جلد (۲۴)
👥 کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
۸۰۳
۱۵ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.