you must be mine
you must be mine
you must be mine
part:⁴¹
ته گفت : نگه دار
ا.ت : چی؟؟
ته یونگ با صدای بلندی داد زد نگه دار... ا.ت نگه داشت تهیونگ پیاده شد... ا.ت بعد ته پیاده شد و...
ا.ت : چرا پیاده شدی ها؟؟
ته؛: نمیبینی اینا همشون بخاطر باهم بودنمون اتفاق میوفته؟؟ هاااااا
ته جوری فریاد کشید که ا.ت بغض گرفته بود.....حرفایی که ته زد هر چند دردناک باشه ولی داد زدنش دردناک تره
ته : دیگه دنبالم نیای چون اخر یا من میمیرم یا تو
ا.ت نگاهی مظلومانه بهش نگاه کرد و با بغض خفیفی که داشت گفت : باشه اصلا هم مشکلی نداره که به جای عشقت( اینجا کم کم گریش میگره و بلند تر حرف میزنه ) به جای عشقت جونتو انتخاب کردی
بعد حرفی که زد زود سوار ماشین شد و رفت... او کجا میرفت؟؟ قرار بود اینطوری نشه ولی چرا شد؟؟ کسی به ته چیزی گفته؟؟ نکنه؟؟! نه نه کاترین نمیتونه دروغ بافی کنه؟؟ اه چه مرگمه ؟؟ ا.ت بعد حر و بحث با خودش متوجه شد که از شهر خارج شده و راهشو گم کرده ... بعد یه چیزایی جلو چشاش میومد یه چیزای ترسناک مثل خون... خودکشی... دروغ... و ... و.... و اون....دختر..... کاترین .... ا. ت با فکر کردن به اینکه شاید کار کاترین اعصابشو داغون میکرد و چون از کوه رد میشد و با دقت نمیروند..........
#ته_ویو
ا.ت باورم نمیشه من چیکار کردم:(( گوشیم؟؟ گوشیم؟؟ گوشیشو در اورد به ا.ت زنگ زد .... بوق.... بوق.... بوق... مشترک مورد نظر خاموش میباشد.... اه شت ا.ت خدا صبر کن... بوق... بوق.... بوق
کوک : الو ته؟؟ خوبی؟؟ کجایین پس؟؟
ته : کوک ا. ت پیشته؟؟
کوک : نه چی شده؟؟
ته : هیچی
ته گوشی رو قطع کرد الان باید چیکار میکرد؟؟ مینشست مثل بچه ها گریه میکرد؟؟ مگه با گریه کردن درست میشه و ا.ت بر میگرده؟؟ هیچ فکری از بیخ گوشش رد نمیشد ته کلا هنگ کرده بود ... ته نمیتونست دوباره از دستش بده... باید دیر نشده فکری میکرد ولی چه فکری؟؟ زندگی ته ترسناک و ترسناک تر قراره بشه؟؟ اصلا چرا ته گفت نگه دار؟؟ چرا ا.ت رو به گریه انداخت؟؟ چرا نمیتونه زندگی خوبی داشته باشه؟؟ به هر حال ته مثل دیوونه ها شده و به این طرف و اونطرف خیابونا میدویید همه به او مثل چی نگاه میکرد.... اون دیگه کاراش دست خودش نبود... تصمیم گرفت به پلیس برود بعد چند مین که رسید ...
؟؟ : بله اتفاقی افتاده میتونم کمک کنم؟؟
ته : ا.ت
شرطا
⅓لایک
⅓کامنت
you must be mine
part:⁴¹
ته گفت : نگه دار
ا.ت : چی؟؟
ته یونگ با صدای بلندی داد زد نگه دار... ا.ت نگه داشت تهیونگ پیاده شد... ا.ت بعد ته پیاده شد و...
ا.ت : چرا پیاده شدی ها؟؟
ته؛: نمیبینی اینا همشون بخاطر باهم بودنمون اتفاق میوفته؟؟ هاااااا
ته جوری فریاد کشید که ا.ت بغض گرفته بود.....حرفایی که ته زد هر چند دردناک باشه ولی داد زدنش دردناک تره
ته : دیگه دنبالم نیای چون اخر یا من میمیرم یا تو
ا.ت نگاهی مظلومانه بهش نگاه کرد و با بغض خفیفی که داشت گفت : باشه اصلا هم مشکلی نداره که به جای عشقت( اینجا کم کم گریش میگره و بلند تر حرف میزنه ) به جای عشقت جونتو انتخاب کردی
بعد حرفی که زد زود سوار ماشین شد و رفت... او کجا میرفت؟؟ قرار بود اینطوری نشه ولی چرا شد؟؟ کسی به ته چیزی گفته؟؟ نکنه؟؟! نه نه کاترین نمیتونه دروغ بافی کنه؟؟ اه چه مرگمه ؟؟ ا.ت بعد حر و بحث با خودش متوجه شد که از شهر خارج شده و راهشو گم کرده ... بعد یه چیزایی جلو چشاش میومد یه چیزای ترسناک مثل خون... خودکشی... دروغ... و ... و.... و اون....دختر..... کاترین .... ا. ت با فکر کردن به اینکه شاید کار کاترین اعصابشو داغون میکرد و چون از کوه رد میشد و با دقت نمیروند..........
#ته_ویو
ا.ت باورم نمیشه من چیکار کردم:(( گوشیم؟؟ گوشیم؟؟ گوشیشو در اورد به ا.ت زنگ زد .... بوق.... بوق.... بوق... مشترک مورد نظر خاموش میباشد.... اه شت ا.ت خدا صبر کن... بوق... بوق.... بوق
کوک : الو ته؟؟ خوبی؟؟ کجایین پس؟؟
ته : کوک ا. ت پیشته؟؟
کوک : نه چی شده؟؟
ته : هیچی
ته گوشی رو قطع کرد الان باید چیکار میکرد؟؟ مینشست مثل بچه ها گریه میکرد؟؟ مگه با گریه کردن درست میشه و ا.ت بر میگرده؟؟ هیچ فکری از بیخ گوشش رد نمیشد ته کلا هنگ کرده بود ... ته نمیتونست دوباره از دستش بده... باید دیر نشده فکری میکرد ولی چه فکری؟؟ زندگی ته ترسناک و ترسناک تر قراره بشه؟؟ اصلا چرا ته گفت نگه دار؟؟ چرا ا.ت رو به گریه انداخت؟؟ چرا نمیتونه زندگی خوبی داشته باشه؟؟ به هر حال ته مثل دیوونه ها شده و به این طرف و اونطرف خیابونا میدویید همه به او مثل چی نگاه میکرد.... اون دیگه کاراش دست خودش نبود... تصمیم گرفت به پلیس برود بعد چند مین که رسید ...
؟؟ : بله اتفاقی افتاده میتونم کمک کنم؟؟
ته : ا.ت
شرطا
⅓لایک
⅓کامنت
- ۲.۹k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط