طنز جبهه

طنز جبهه
در منطقه المهدے درهمان روزهاے اول جنگ،پنج جوان به گروه ماملحق شدند.
آنهاازےڪ روستاباهم به جبهه آماده بودند.چند روزے گذشت.دیدم اینهااهل نمازنیستند!
تااینکه یک روزباآنهاصحبت ڪردم.بندگان خداآدم هاے خیلے ساده اے بودند...
آنها نه سوادداشتندنه نمازبلدبودند.فقط به خاطرعلاقه به امام آماده بودند جبهه...
از طرفے خودشان هم دوست داشتندڪه نمازرایادبگیرند.
من هم بعد ازیاددادن وضو،یکی از بچه هاراصدازدم و
گفتم:اےن آقاپیش نمازشما،هر ڪارے ڪردشماهم انجام بدید.
من هم ڪنارشما میایستم وبلندبلند ذڪرهاے نمازراتڪرارمے ڪنم تایادبگیرید.
ابراهےم به اینجاڪه رسیددیگرنمیتوانست جلوے خنده اش رابگیرد.چنددقیقه بعدادامه داد:😂
دررڪعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع ڪردسرش راخاراندن،یڪدفعه دیدم آن پنج نفرشروع ڪردندبه خاراندن سر!!
خیلی خنده ام گرفته بوداماخودم راڪنترل مے ڪردم.
امادرسجده وقتے امام جماعت بلندشد مُهربه پیشانیش چسبیده بودوافتاد.
پےش نمازبه سمت چپ خم شد ڪه مهرش رابردارد
یڪدفعه دیدم همه آنهابه سمت چپ خم شدندودستشان رادرازڪردند.
اینجابودکه دیگرنتوانستم تحمل ڪنم وزدم زیرخنده😅

🌺خاطره شیرین از #شهیدابراهیم‌هادی
................................. #خاکیان_خدایی

#عکس #هنر_عکاسی #هنری #خاص #جذاب
دیدگاه ها (۲)

رفتی و زداغ تو فغان خواهم کردوانگه نگهی بآسمان خواهم کرد مرد...

.تو مرا یاد کنی یا نکنیباورت گر بشود؛ گر نشودحرفی نیست؛اما ن...

🌸🍂 🍂🌸✍ #برگی‌ازخاطرات ✨علی‌آقا به خاطر نزدیکی به خدا جاذبه خ...

🍂اسمش را گذاشته اند: "شهیدِ عطری"مادرش می گوید: از سن تکلیف ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط