آنقدر حظ می کنم «بانو» صدایم می کنی
آنقدر حظ می کنم «بانو» صدایم می کنی
یا که خاتون تمام قصه هایم می کنی
دست در گیسوی من با شیطنت های لبت
قند را، هم صحبتِ فنجان چایم می کنی
هر زمستان وقتی از سرما تنم یخ می زند
با تن مردانۀ خود آشنایم می کنی
تو همان غارتگر معروف آتش پاره ای
بر دلم آتش زدی، حالا رهایم می کنی؟
من دلم طاقت ندارد، قصه را پایان بده
بی وفا! امشب چه با این بوسه هایم می کنی؟
یا که خاتون تمام قصه هایم می کنی
دست در گیسوی من با شیطنت های لبت
قند را، هم صحبتِ فنجان چایم می کنی
هر زمستان وقتی از سرما تنم یخ می زند
با تن مردانۀ خود آشنایم می کنی
تو همان غارتگر معروف آتش پاره ای
بر دلم آتش زدی، حالا رهایم می کنی؟
من دلم طاقت ندارد، قصه را پایان بده
بی وفا! امشب چه با این بوسه هایم می کنی؟
۲.۱k
۲۹ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.