شهیدنوروزی
#شهیدنوروزی
در شب شهادتش غسل شهادت انجام دادو پیراهن مشکے که همه ساله برای اقامه عزای ائمه در ماه های محرم وصفر می پوشید را برتن ڪرد.
فردای آنروز درآخرین عملیات سامرا مهدی سکان فرماندهی را برعهده داشت و برایش به نتیجه رسیدن عملیات خیلی مهم بود. با انرژی عجیبے که داشت از این سو به آن سو می رفت و عملیات را هدایت مےڪرد.
ما تقریبا در ڪمین دشمنان افتادیم و آتش سنگین از چند طرف به سمت ما می بارید، از سه طرف به ما تیراندازی می شد حتی آنقدر نزدیک شدند که نارنجک دستی هم می انداختند.
دریکے از آخرین لحظات، مهدی شجاعانه ایستاد و به طرف آنان تیراندازی کرد اما ناگهان باضربه به زمین خورد، بلافاصله کاپشنش را درآوردم تیر به سمت راست سینه اش خورده بودو از آنطرف در رفته بود اما خونریزی بسیار شدیدی داشت با همین حالت هنوز یک خشاب گلوله داشت بازهم شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود همه می دانستیم که مهدی چقدر عاشق امام حسین است مدام ذکر لبش یا حسین بود و این لحظه آخر هم یازهرا گفت یکی دوتا از بچه های دیگه اومدن و پوشش دادن و من مهدی را کول کردم و کشان کشان آوردم عقب تر و صدایش هم آرام شنیده می شد که می گفت یا حسین به بیمارستان رسیدیم نیم ساعت طول کشید اما مهدی شهید شده بود و من هم بی برادر...
راوی؛ همرزم شهید
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_نوروزی
#خاطرات_ناب_شهدا
در شب شهادتش غسل شهادت انجام دادو پیراهن مشکے که همه ساله برای اقامه عزای ائمه در ماه های محرم وصفر می پوشید را برتن ڪرد.
فردای آنروز درآخرین عملیات سامرا مهدی سکان فرماندهی را برعهده داشت و برایش به نتیجه رسیدن عملیات خیلی مهم بود. با انرژی عجیبے که داشت از این سو به آن سو می رفت و عملیات را هدایت مےڪرد.
ما تقریبا در ڪمین دشمنان افتادیم و آتش سنگین از چند طرف به سمت ما می بارید، از سه طرف به ما تیراندازی می شد حتی آنقدر نزدیک شدند که نارنجک دستی هم می انداختند.
دریکے از آخرین لحظات، مهدی شجاعانه ایستاد و به طرف آنان تیراندازی کرد اما ناگهان باضربه به زمین خورد، بلافاصله کاپشنش را درآوردم تیر به سمت راست سینه اش خورده بودو از آنطرف در رفته بود اما خونریزی بسیار شدیدی داشت با همین حالت هنوز یک خشاب گلوله داشت بازهم شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود همه می دانستیم که مهدی چقدر عاشق امام حسین است مدام ذکر لبش یا حسین بود و این لحظه آخر هم یازهرا گفت یکی دوتا از بچه های دیگه اومدن و پوشش دادن و من مهدی را کول کردم و کشان کشان آوردم عقب تر و صدایش هم آرام شنیده می شد که می گفت یا حسین به بیمارستان رسیدیم نیم ساعت طول کشید اما مهدی شهید شده بود و من هم بی برادر...
راوی؛ همرزم شهید
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_نوروزی
#خاطرات_ناب_شهدا
۱.۱k
۰۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.