به خوابم گام میداری

به خوابم گام میداری...
و در عمق نگاهت....
خوشه ای از عشق می لرزد
سکوتت می زند بر التهاب لحظه ها دامن
کجا رفته است فرهادی...
که عشقش می تراشد....کوه چون آهن
نگاهت می پرد از خواب رویایم
تو گویی که فراموشت شده
قانون دلتنگی....
و یاحتی نمی خواهی بشویی
از رخ آینه ها ....رنگی
به خواب کودکی سوگند
که از یادم نخواهی رفت....
همیشه در افق های طلایی رنگ احساسم
بسان چوبی قابی که بر دیوار می خشکد...
عزیز و جاودان هستی
دیدگاه ها (۱)

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دو...

این روزها احساس می کنم ... وقتی می نویسم خدا چشمهایش را می ...

سلامتی دوتا اشک...یکی اشکی که "عروس" وسط رقص ریختو همه گفتن ...

چشم هارا باید شست...جور دیگر باید دید ....!!!!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط