عشق 💕اجباری

ساعت ۷ بود که رسیدم دانشگاه که یک ماشین مدل بالا از کنارم باسرعت بالا رد شد نزدیک بود بیوفتم برگشتم سمت برگشتم سمت ماشینه که یک پسر جذاب ازش اومد بیرون و آمد سمتم گفت
_ببخشید حواسم به رو برو نبود حالتون خوبه
+خواهش میکنم ولی حواست رو جمع کن ممکن بود بکسی بزنی
وا خدا بد گفتم سری خدا حافظی کردم و رفتم سر کلاس همین که سر جام چند دقیقه بد دخترا و دوستام گفتن مین یونگی اومد و همه ذوق کردن و خندیدن که یک دفه چشمم به در افتاد اون پسره اسمش یونگی بود از یکی از دخترا پر سیدم
+اون ایجا چی میخواد.که هردو گفتن
₩/=تازه وارد کلاس ما شده خیلی جذابه.( وات اینا چی میگن جذاب ندیدن )
داشتم فکر میکردم که انیا گفت
₩همه دخترا مدرسه روش کراشن ولی به کسی پانمیده و قبول نمیکنه ولی ......
/ولی دیدیم داره به تو با لبخند نگا میکنه
( چی لبخند به من )+خب مگه چیره عجیبیه
₩اره اگر مین یونگی باشه
اوکی
رفتم سمتش وبهش سلام کردم که
روش روسمتم برگردوندن و باز هم لبخند داشت گفتم+سلام انگار هم کلاسی شدیم راستی اسمت چیه .با لبخند گفت
_من یونگی هستم مین یونگی وشما👈
+من دینا هستم کیم دینا
خوشبختم( چقدر هات و جذاب) ولی باید مراقب باشم مامانم گفته بود زیاد باپسرا نپرم ازش خداحافظی کردم و سر جام نشستم دیدم یونگی داره من رو به دوستش نشون میده
# خودشه
_اره خودشه
# ناموسن خوشگله
_ نه بابا😏
د(وای خدا یعنی چی میگن ول کن استاد امد )
× خوب بچه ها اول حضور و غیاب
.......
.......
.......
......
× مین یونگی
_حاضر
+ کیم دینا
+ حاضر
×بریم سراغ درس درس امروز.....