شایدنوشتن علت بخواهد عشق بخواهد شکست بخواهد

شایدنوشتن علت بخواهد عشق بخواهد شکست بخواهد

ایمان دارم خلا نمی خواهد معلق بودن نمی خواهد

ایمان دارم بودن ونبودن نمی خواهد

عجب حسی یست سرگردانی درمیان جهنم وبهشت خودساخته

نه میدانی هستی نه میدانی نیستی

باخیالش ثانیه ها بسان یک ساعت سپری می شود

صورت زیبایش را کنار صورتت حس می کنی برایش از کارهای روزمره می گویی
دلت که گرفت برایش درددل می کنی

درایینه خودرا با لباسهای باب میلش برانداز می کنی می گویی： با این لباس برایش زیبا هستم.......

شانه رابا حرصی خاص بر موهای کوتاه ات می کشی وحالت میده ای بالاجبار دستان بی حست را بالامی اوری بزک دوزکی می کنی به امید بودش امدنش درانروز

اما این ثانیه های سنگین هم سپری می شود وبه تاریکی شب میرسی
دوباه بالشتت را می بینی که خیس شده درحسرت بودنش تا حال

وخود خود را همچون کودکان با خیالش گول میزنی
اغوشی گرم وبوسه ای داغ ولذت رویای که تا صبح همراهت هست

ودوباره روزی دیگر وامیدواهی دیگر

اما دیگر بعداین هم ثانیه های سنگین خودخودم هم ازدستم بستوه امده اونیز دیگر بار قصدرفتن از این همه دنیای دروغین وپراز ابهام رادارد
اونیز می خواهد رخت سفر بربندد به دیار مردگان

ومی گویید تاریکی وانزواوصداقت روح ان رابرروشنی وشادی دروغین این زندگان ترجیح میدهد

حال نظاره گر مردن خودخودم هستم ......



مجله مانا
(هیرش)