با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم

با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم
روزگاریست، به امید ثمر مانده دلم

دف زنان رقص کنان هلهله ای بر پا کن
دیده در حسرت و پابست هنر مانده دلم

با غمت یار سفر کرده" چه تدبیر کنم"
با که از درد بگویم شده درمانده دلم

غمزه ی چشم سیاه تو چنان پیرم کرد
که در اندیشه دیدار دگر مانده دلم

می رسد روز وصالت همه آرام و قرار
گرچه عمریست در اما و اگر مانده دلم

فصل گل آمد و بلبل به هوای گل خواند
از تو درخواهش یک گوشه نظر مانده دلم

گفتی ازباغ وفا برگ گلی قسمت توست
در فراسوی کلامِ چو گهر مانده دلم
دیدگاه ها (۰)

از میان دو واژه "انسان" و "انسانیت"اولی در میان کوچه ها و دو...

دردی که انسان را به سکوت وا میداردبسیار سنگین تر از دردیست ک...

عبور باید کرد!و هم نوردِ افق های دور باید شد.و گاه در رگِ یک...

و عشقصدای فاصله‌هاستصدای فاصله‌هایی که غرقِ ابهامندنه؛صدای ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط