انسانها عواطف و احساسات مثبت را بیشتراز حقیقت دوست دارند.
انسانها عواطف و احساسات مثبت را بیشتراز حقیقت دوست دارند.
یک آزمایش خیالی مطرح میکنم: تصور کنید در پوست کسی رفتهاید که به او دو راه پیشنهاد شده است، یکی اینکه همة حقایق عالم برای او مکشوف میشود به طوری که چیزی در عالم نباشد الا اینکه او به آن علم مطابق با واقع داشته باشد، اما در عوض بعد از این کار برای او احساسات و عواطف منفی پیش میآید و دچار اضطراب میشود و امید و آرامش خود را از دست میدهد؛ و دیگر اینکه همة عواطف و احساسات مثبت را به او میدهند و او راضی و امیدوار و شاد خواهد بود، اما در عوض به او اجازه داده نمیشود که حتی از یک حقیقت عالم هم باخبر شود ــ شما کدام یک را ترجیح میدهید؟
اگر از سقراط بپرسید میگوید هر کدام را که از انسان بگیرید عملاً دیگری را هم گرفتهاید، چون اینها باهم همسو هستند؛ کسی که از حقیقت محروم شد از خیر و جمال هم محروم میشود و هیچ لذتی نخواهد داشت. اما به نظرم میآید که اکثر انسانها بگویند که ما را با حقیقت چه کار! به هر حال تعداد این افرادی که چنین اعتقادی دارند هر اندازه هم که باشد نشان میدهد که سخن سقراط درست نیست. بله، در علوم انسانی النادر کالمعدوم، اما فکر نمیکنم شمار این افراد اندک باشد.
کم نیستند مکتبهایی که با گسترش توهماتی زندگی انسان را سرشار از آرامش میکنند یا آرامش او را بیشتر میکنند و این در تبلیغشان هم آشکار است که بر آرامش و رفع اضطراب تأکید میکنند نه بر آشکار ساختن حقیقت؛ و این خود شاهدی بر این مدعاست. من فکر میکنم بیشتر انسانها در وهلة اول به دنبال احساسات و عواطف مثبتاند و اگر آنها را یافتند تنها در وهلة بعد است که ترجیح میدهند که آن احساسات و عواطف را همراه با حقیقت داشته باشند. به قول استیس بهندرت کسانی پیدا میشوند که مثل آن شاعر انگلیسی قرن نوزدهمی بگویند:
همنوع من به من حقیقت را بگو
و فقط حقیقت را
حتی اگر پس از شنیدنش از هم بپاشم
و اگر پیدا شوند، تازه میشود گفت مانند سقراط اند. در خودتان مداقه کنید ببینید آیا این طور نیست؟ آیا نمیخواهید آرامشی با توهم برایتان حاصل شود به شرط اینکه تا دم مرگ هم از حقیقت آن باخبر نشوید. شاید رمز ماندگاری بسیاری از مکتبها و مسلکها هم این باشد که این مطلوبهای روانشناختی را در اختیار انسان مینهند و انسانها هم وقتی به آنها رسیدند معمولاً دیگر دغدغة حقیقت داشتن یا نداشتن آنها را ندارند.
#استاد_مصطفی_ملکیان
یک آزمایش خیالی مطرح میکنم: تصور کنید در پوست کسی رفتهاید که به او دو راه پیشنهاد شده است، یکی اینکه همة حقایق عالم برای او مکشوف میشود به طوری که چیزی در عالم نباشد الا اینکه او به آن علم مطابق با واقع داشته باشد، اما در عوض بعد از این کار برای او احساسات و عواطف منفی پیش میآید و دچار اضطراب میشود و امید و آرامش خود را از دست میدهد؛ و دیگر اینکه همة عواطف و احساسات مثبت را به او میدهند و او راضی و امیدوار و شاد خواهد بود، اما در عوض به او اجازه داده نمیشود که حتی از یک حقیقت عالم هم باخبر شود ــ شما کدام یک را ترجیح میدهید؟
اگر از سقراط بپرسید میگوید هر کدام را که از انسان بگیرید عملاً دیگری را هم گرفتهاید، چون اینها باهم همسو هستند؛ کسی که از حقیقت محروم شد از خیر و جمال هم محروم میشود و هیچ لذتی نخواهد داشت. اما به نظرم میآید که اکثر انسانها بگویند که ما را با حقیقت چه کار! به هر حال تعداد این افرادی که چنین اعتقادی دارند هر اندازه هم که باشد نشان میدهد که سخن سقراط درست نیست. بله، در علوم انسانی النادر کالمعدوم، اما فکر نمیکنم شمار این افراد اندک باشد.
کم نیستند مکتبهایی که با گسترش توهماتی زندگی انسان را سرشار از آرامش میکنند یا آرامش او را بیشتر میکنند و این در تبلیغشان هم آشکار است که بر آرامش و رفع اضطراب تأکید میکنند نه بر آشکار ساختن حقیقت؛ و این خود شاهدی بر این مدعاست. من فکر میکنم بیشتر انسانها در وهلة اول به دنبال احساسات و عواطف مثبتاند و اگر آنها را یافتند تنها در وهلة بعد است که ترجیح میدهند که آن احساسات و عواطف را همراه با حقیقت داشته باشند. به قول استیس بهندرت کسانی پیدا میشوند که مثل آن شاعر انگلیسی قرن نوزدهمی بگویند:
همنوع من به من حقیقت را بگو
و فقط حقیقت را
حتی اگر پس از شنیدنش از هم بپاشم
و اگر پیدا شوند، تازه میشود گفت مانند سقراط اند. در خودتان مداقه کنید ببینید آیا این طور نیست؟ آیا نمیخواهید آرامشی با توهم برایتان حاصل شود به شرط اینکه تا دم مرگ هم از حقیقت آن باخبر نشوید. شاید رمز ماندگاری بسیاری از مکتبها و مسلکها هم این باشد که این مطلوبهای روانشناختی را در اختیار انسان مینهند و انسانها هم وقتی به آنها رسیدند معمولاً دیگر دغدغة حقیقت داشتن یا نداشتن آنها را ندارند.
#استاد_مصطفی_ملکیان
۶۴۰
۰۶ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.