سالها بعد وقتی نیستی

سالها بعد وقتی نیستی
وقتی شبهای طولانی را برای فراموش کردنت به
بی خوابی گذرانده ام
وقتی برای آنکه گذشته را به یاد نیاورم مجبور شوم چند خیابان را دور بزنم و نیم ساعت دیرتر به مقصد برسم تا از خیابانی که بارها برای دیدنت منتظر میشدم رد نشوم
وقتی در این سالها هرچقدر تلاش کرده ام نشد که فراموشت کنم
ومدام از تو نوشته ام
و مدام چهره ات در ذهنم جاری بود
وقتی موهایم به رنگ سفید روشن شد
و قامتم کمی خمیده تر شد
وقتی آلزایمر با تمام مهربانی مرا در آغوش میکشد
وقتی راه رفتنم آرامِ آرامِ آرام شد
وقتی هنوز زیبایی ات جاریست
وقتی هنوز لباس هایت را با رنگ چشمانت هماهنگ میکنی
وقتی بوی عطرت عابران پیاده را از خود بیخود میکند
آن وقت
تو که مرا نمیشناسی
دستم را بگیر
مرا از خیابان رد کن
مهربانی کن
اصلا به من بگو پدر جان کمک میخواهی؟! من بی اختیار گریه میکنم و الزایمر را بهانه میگذارم ومیگویم خانه ام را گُم کرده ام ، به چشمانت خیره میشوم و باز گریه میکنم و تو برای یک بار آری برای یک بار بدون آنکه مرا بشناسی به من مهربانی میکنی و اوج مهربانی ات لبخندیست که به من هدیه میدهی وآنجا تمام آن شب هایی که سعی کردم فراموشت کنم بر باد میرود
آری و هنوز دوستت دارم
هنوز دوست داشتنت در من جریان دارد....!
دیدگاه ها (۱)

بخونید قشنگه؛آرتو اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر...

میدانی جانم!صبح ها همین کهصدایِ سوت کشیدنِ کتری رویِ اجاق را...

ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍ...

بردوش دلت بارگرانیم نیامامدعیان اهل زبانیم نیاهرروزنبودنت بل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط