+نمی خواستی هان نمی خواستی پس چرا باهاش رابطه داشتی هان ب
+نمی خواستی هان نمی خواستی پس چرا باهاش رابطه داشتی هان بگو ( جیغو گریه)
_نمی دونم( داد)
+پس نمیدونی دیگه جلو راهم نباش ( جیغو گریه)
ویو ا. ت
سرم گیج میرفت داشتم همین طوری میرفتم که سیاهی مطلق
ویو کوک
ا. ت داشت همین طوری میرفت که بیهوش شد رفتم سمتش بغلش کردم
_ا.ت بیدار شو ا. ت بیدار شو( خب برادرم ببرش تو خونه)
بردمش خونه بعد بردمش اتاق گذاشتمش رو تختم لباساش خیس آب بود لباسشو در اوردم بدن سفیدش یخ بود ( خاک تو سرم) لباس گرم تنش کردم زنگ زدم به دکتر که بیادبعد از چند مین اومد (علامت دکتر* )
*آقای جئون مریض کجاست
_رو تخته (نگران )
*با اجازه
دکتر رفت منم رفتم تو اتاق بعد از چند مین گفت
*در اثر فشار، اعصبانیت و گریه بیش ازحد و مریضی اینطوری شدن
_اوکی ولی باید چیکار کنم(نگران )
*بهشون مایعات بدید نزارید کاری کنه و اعصبانی نشه من دارو نوشتم اونا رو هم بخوره
_باشه
*با اجازه دیگه من برم
_برو
دکتر رفت نشستم رو صندلی کنار تخت دستشو گرفتم موهای رو صورتشو کنار زدم
_متاسفم که همچین کاری کردم منو ببخش( بغض)
_نمی خواستم این طوری شه(گریه)
که در زده شد اشکامو پاک کردم
_بیا تو
اجوما:پسرم نگران شدم من داشتم انباریو تمیز می کردم بهم گفتن خانم حالشون خوب نیست
_خوبه اجوما
اجوما:پسرم تو گریه کردی
_اه من نه
اجوما:نمی تونی به من گریه کنی راستی جویونگ خیلی گریه کرد
_اهوم باشه... چی چرا؟(نگران)
اجوما:بم گفت دیگه مامانم بر نمی گرده
_الان کجاست؟؟
اجوما :تو اتاقش
_باشه من بر میگردم شما مراقب ا. ت باشید من برگردم
اجوما:باشه
رفتم تو اتاق جویونگ داشت گریه می کرد رفتم بغلش کردم
_چرا گریه میکنی؟
جویونگ:مامان لفته چلا تو زدیش؟( گریه)
_ببخشید، مامان نرفته تو اتاق منه
جویونگ:واقعا نلقته می خوام ببینمش( خوشحال)
_نمی تونی ببینیش که چون خوابیده
جویونگ:دالی دلوغ میگی(بغض )
_بریم ببینیمش ولی زود بیایم چون مامانی خستس
جویونگ:باسه(خوشحال )
_آفرین
بغلش کردم بردمش سمت اتاق درو آروم باز کردم که تا ا. تو دید ذوق کرد
جویونگ:میسه بم بگی چلا دعوا کدیید(ناراحت )
_ما شوخی داشتیم می کردیم
جویونگ:واقعا
_معلومه اصلا چرا ما باید دعوا می کردیم؟؟
جویونگ:نمی دونم من سل از مادل و پدل دل نمیالم
_میای برای مامان غذا درست کنیم
جویونگ:آره بزن بلیم
رفتیم تو آشپز خونه خدمتکارا تعظیم کردن(علامت خدمتکار«)
»آقای جئون چیزی می خواستین؟
_نه همه برن بیرون منو پسرم می خوایم آشپزی کنیم
»آخه آقای جئون.....
_گفتم بیرون( کمی داد)
همه رفتن بیرون که جویونگ دم گوشم می خواست حرف بزن
جویونگ:عاشقع اینم که خدمتکالا ازت می تلسن
_آی خدا منم عاشق توعم
لپشو بوسیدم
_نمی دونم( داد)
+پس نمیدونی دیگه جلو راهم نباش ( جیغو گریه)
ویو ا. ت
سرم گیج میرفت داشتم همین طوری میرفتم که سیاهی مطلق
ویو کوک
ا. ت داشت همین طوری میرفت که بیهوش شد رفتم سمتش بغلش کردم
_ا.ت بیدار شو ا. ت بیدار شو( خب برادرم ببرش تو خونه)
بردمش خونه بعد بردمش اتاق گذاشتمش رو تختم لباساش خیس آب بود لباسشو در اوردم بدن سفیدش یخ بود ( خاک تو سرم) لباس گرم تنش کردم زنگ زدم به دکتر که بیادبعد از چند مین اومد (علامت دکتر* )
*آقای جئون مریض کجاست
_رو تخته (نگران )
*با اجازه
دکتر رفت منم رفتم تو اتاق بعد از چند مین گفت
*در اثر فشار، اعصبانیت و گریه بیش ازحد و مریضی اینطوری شدن
_اوکی ولی باید چیکار کنم(نگران )
*بهشون مایعات بدید نزارید کاری کنه و اعصبانی نشه من دارو نوشتم اونا رو هم بخوره
_باشه
*با اجازه دیگه من برم
_برو
دکتر رفت نشستم رو صندلی کنار تخت دستشو گرفتم موهای رو صورتشو کنار زدم
_متاسفم که همچین کاری کردم منو ببخش( بغض)
_نمی خواستم این طوری شه(گریه)
که در زده شد اشکامو پاک کردم
_بیا تو
اجوما:پسرم نگران شدم من داشتم انباریو تمیز می کردم بهم گفتن خانم حالشون خوب نیست
_خوبه اجوما
اجوما:پسرم تو گریه کردی
_اه من نه
اجوما:نمی تونی به من گریه کنی راستی جویونگ خیلی گریه کرد
_اهوم باشه... چی چرا؟(نگران)
اجوما:بم گفت دیگه مامانم بر نمی گرده
_الان کجاست؟؟
اجوما :تو اتاقش
_باشه من بر میگردم شما مراقب ا. ت باشید من برگردم
اجوما:باشه
رفتم تو اتاق جویونگ داشت گریه می کرد رفتم بغلش کردم
_چرا گریه میکنی؟
جویونگ:مامان لفته چلا تو زدیش؟( گریه)
_ببخشید، مامان نرفته تو اتاق منه
جویونگ:واقعا نلقته می خوام ببینمش( خوشحال)
_نمی تونی ببینیش که چون خوابیده
جویونگ:دالی دلوغ میگی(بغض )
_بریم ببینیمش ولی زود بیایم چون مامانی خستس
جویونگ:باسه(خوشحال )
_آفرین
بغلش کردم بردمش سمت اتاق درو آروم باز کردم که تا ا. تو دید ذوق کرد
جویونگ:میسه بم بگی چلا دعوا کدیید(ناراحت )
_ما شوخی داشتیم می کردیم
جویونگ:واقعا
_معلومه اصلا چرا ما باید دعوا می کردیم؟؟
جویونگ:نمی دونم من سل از مادل و پدل دل نمیالم
_میای برای مامان غذا درست کنیم
جویونگ:آره بزن بلیم
رفتیم تو آشپز خونه خدمتکارا تعظیم کردن(علامت خدمتکار«)
»آقای جئون چیزی می خواستین؟
_نه همه برن بیرون منو پسرم می خوایم آشپزی کنیم
»آخه آقای جئون.....
_گفتم بیرون( کمی داد)
همه رفتن بیرون که جویونگ دم گوشم می خواست حرف بزن
جویونگ:عاشقع اینم که خدمتکالا ازت می تلسن
_آی خدا منم عاشق توعم
لپشو بوسیدم
۵.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.