من به تو خندیدم

من به تو خندیدم;
چون که میدانستم;
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی;
پدرم از پی تو تند دوید;
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه;
پدر پیر من است;
من به تو خندیدم;
تا که با خنده خود پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم;
بغض چشمان تو لیک;
لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک;
دل من گفت:برو!
چون نمی خواست به خاطر بسپارد;
گریه تلخ تورا;
ومن رفتم و هنوز;
سالهاست که در ذهن من ارام ارام;
حیرت و بغض تو تکرار کنان;
میدهد ازارم;
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه میشود.اگر باغچه خانه ما سیب نداشت!!
#فروغ_ فرخزاد
دیدگاه ها (۳)

اشکآخرین گزینه مردهاستو خاک بر سر روزگاراگر مردی به گزینه آخ...

و یکی‌ از همین روز‌ها پی‌ می‌‌بریم :)که زیر گنبد‌های کبودِ م...

از دهه ی شصت که گذشتدهه ی هفتاد هم نفسهای آخرش را میکشد...و ...

من یاد گرفته ام........وقتی بغض می کنم.......وقتی اشک می ریز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط