دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم

دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید: خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم!

زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن...
خنده رو آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم!

عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم؛
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم

عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من...
هم تو عشقِ اولم هستی، هم عشقِ آخرم

هرچه در انکار کوشیدم نشد، ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم

کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز...
تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم!
♥️♥️♥️♥️
دیدگاه ها (۴)

بی نهایت دوستت دارم ، اگر باور کنیمی توانی این سند را ، ثبت ...

امروز برایت اینگونه دعا کردم!خدایا! بجز خودت به دیگری واگذار...

دل نخواهمجان نخواهمآنِ من کو؟ آنِ من؟♥️ #مولانا

تو نباشی دلم که هیچ....دنیا هم تنگ می شود....شهری که تو در آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط