رنج من و صبر تو هم آخر به هدر رفت
رنج من و صبر تو هم آخر به هدر رفت
یاری ز سفر آمد و یاری به سفر رفت
هر بار مرا دیدی...پلک تو به هم خورد
هر بار تو را دیدم... تیری به جگر رفت!
با یاد تو چون کوه نشستیم به پژواک
هر بار خبرآمد...هر بار خبر رفت!
بعد از تو هر آن کس که نظر کرد به مهتاب
دیوانه تر از من شد و دلسوخته تر رفت
بعد از سفر بی خبرت عشق چنان موج
صد بار دگر آمد و صد بار دگر رفت
ای عشق به پای دلت آن قدر نشستم
تا حوصله ی صبر هم از دست تو سر رفت!
ای کاش که سهراب تو نشناخته می ماند
در خون، پسر امروز به دیدار پدر رفت!
.
#مهدی_مظاهری
یاری ز سفر آمد و یاری به سفر رفت
هر بار مرا دیدی...پلک تو به هم خورد
هر بار تو را دیدم... تیری به جگر رفت!
با یاد تو چون کوه نشستیم به پژواک
هر بار خبرآمد...هر بار خبر رفت!
بعد از تو هر آن کس که نظر کرد به مهتاب
دیوانه تر از من شد و دلسوخته تر رفت
بعد از سفر بی خبرت عشق چنان موج
صد بار دگر آمد و صد بار دگر رفت
ای عشق به پای دلت آن قدر نشستم
تا حوصله ی صبر هم از دست تو سر رفت!
ای کاش که سهراب تو نشناخته می ماند
در خون، پسر امروز به دیدار پدر رفت!
.
#مهدی_مظاهری
۶۹۵
۰۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.