دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مـی‌گـشت
بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـی‌داد
ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود
مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم
دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من
کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر
کـز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود



#لسان_الغیب
#شعر
#اشعار
#شعر_پارسی
دیدگاه ها (۱)

ﻧﭽﺸﯿﺪﻡ ﻟﺐ ﺗﻮ، ﻣﯿﺸﮑﻨﻢ ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﺧﻮﯾﺶ!ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﺑﯽ ﺳﺤﺮﯼ روزه بگیری  ...

چه فرقی می کندمن عاشق تو باشمیا تو عاشق من؟!چه فرقی می کندرن...

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هستبگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی...

برگذری درنگری جز دل خوبان نبریسر مکش ای دل که از او هر چه کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط