فیک جمین
فیک جمین
پارت 15
وقت ازدواج خون اشام ها
از زبون ا..ت
بعد اینکه کوکی حسابی مارو دست انداخدت بالاخره ولمون کردو رفت
برگشتم سمت ایو و گفتم
ا.. ت: اخه چی بگم بهت
ایو: قصدم خرابکاری نبود تو که دنبال نامجون بودی گفتم بیام بگم کجاست جمینم داره میره همون جا
ا.. ت: واقا خوب بگو زود باش باید قبل اون برسم
ایو: رفته کارخونه ته ته و بقیه هم دارن میرن
ا.. ت: وایی مرسی ایو
اینو گفتم و منتظر جوابش نشدم و پا تند کردم و بدو بدو به سمت کارخونه رفتم
تقریبا اونقدز دویده بودم که جونم داشت میفرت ولی ارزش اون جیمین رو داشت
داشتم میرسیدم که یهو یه صدای اشنا از پشت سرم شندیم
صدا: هی هی دختره ا.. ت وایسا
صداهه خیلی خسته بود معلوم بود مثل من دویده
وقتی ایستادم اونم پشت سرم ایستاد ولی برگشتنم همانا و پیشمون شدنم همانا
ا.. ت: توووووو
جمین: اره منم چیه جن که نیستم اینجوری میگی
ا.. ت: تو منو صدا کردی طلبکارم شدم تازه دیت کم از جنم نداری خون اشامی بالاخره دیگع
جمین: ببین اومدم مزاکره کنیم بحث اون جداست
ا.. ت: منو تو؟ مذاکره؟ بیخیال بابا
جمین: راست میگی تو اصلا در حدم نیستی منو باش به کی احترام میزارم
ا.. ت: چییییییی چی گفتی چقدرم احترام میذاری تموم نشه
جمین: همونی که شنیدی
و یهو شروع کرد به سرعت دویدن طرف کارخونه و دستشو به حالت بابای اورد بالا
چی به قول ایو اسکلم کرد یعنی وایییییییی نه الان یعنی
اهعععه چقدر دیر ویندوزم بالا میاد
(تازه فهمیدع بدبخت😂)
منم شروع کردم به دیویدن و پشت سر جمین و فحش دادن بهش
وقتی رسیدم کارخونه مثل اینکه زودتر اومده از من رسیدع بود چون مثل همیشه صدای جدی و خشنش
داشت کارخونه رو منفجر میکرد
(ابهت پسرمو حالا تو دنیای واقعی یه جوجه هست ها فداش بشم 😍)
ارو قدم برداشتم به سما کارخونه و وارد شدم و بعد از رویت کردن همه چیز به سمت صدا رفتم
پایان 😍
خوب خوب منتظر نظراتتون هستم
لطفا لایک هاش بالای 15 باشه مرسی کامنت هم بزارین❤
پارت 15
وقت ازدواج خون اشام ها
از زبون ا..ت
بعد اینکه کوکی حسابی مارو دست انداخدت بالاخره ولمون کردو رفت
برگشتم سمت ایو و گفتم
ا.. ت: اخه چی بگم بهت
ایو: قصدم خرابکاری نبود تو که دنبال نامجون بودی گفتم بیام بگم کجاست جمینم داره میره همون جا
ا.. ت: واقا خوب بگو زود باش باید قبل اون برسم
ایو: رفته کارخونه ته ته و بقیه هم دارن میرن
ا.. ت: وایی مرسی ایو
اینو گفتم و منتظر جوابش نشدم و پا تند کردم و بدو بدو به سمت کارخونه رفتم
تقریبا اونقدز دویده بودم که جونم داشت میفرت ولی ارزش اون جیمین رو داشت
داشتم میرسیدم که یهو یه صدای اشنا از پشت سرم شندیم
صدا: هی هی دختره ا.. ت وایسا
صداهه خیلی خسته بود معلوم بود مثل من دویده
وقتی ایستادم اونم پشت سرم ایستاد ولی برگشتنم همانا و پیشمون شدنم همانا
ا.. ت: توووووو
جمین: اره منم چیه جن که نیستم اینجوری میگی
ا.. ت: تو منو صدا کردی طلبکارم شدم تازه دیت کم از جنم نداری خون اشامی بالاخره دیگع
جمین: ببین اومدم مزاکره کنیم بحث اون جداست
ا.. ت: منو تو؟ مذاکره؟ بیخیال بابا
جمین: راست میگی تو اصلا در حدم نیستی منو باش به کی احترام میزارم
ا.. ت: چییییییی چی گفتی چقدرم احترام میذاری تموم نشه
جمین: همونی که شنیدی
و یهو شروع کرد به سرعت دویدن طرف کارخونه و دستشو به حالت بابای اورد بالا
چی به قول ایو اسکلم کرد یعنی وایییییییی نه الان یعنی
اهعععه چقدر دیر ویندوزم بالا میاد
(تازه فهمیدع بدبخت😂)
منم شروع کردم به دیویدن و پشت سر جمین و فحش دادن بهش
وقتی رسیدم کارخونه مثل اینکه زودتر اومده از من رسیدع بود چون مثل همیشه صدای جدی و خشنش
داشت کارخونه رو منفجر میکرد
(ابهت پسرمو حالا تو دنیای واقعی یه جوجه هست ها فداش بشم 😍)
ارو قدم برداشتم به سما کارخونه و وارد شدم و بعد از رویت کردن همه چیز به سمت صدا رفتم
پایان 😍
خوب خوب منتظر نظراتتون هستم
لطفا لایک هاش بالای 15 باشه مرسی کامنت هم بزارین❤
۶.۳k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.