همه عمر برندارم سر از اين خمارِ مستى
همه عمر برندارم سر از اين خمارِ مستى
كه هنوز من نبودم، كه تو در دلم نشستى !
تو نه مثل آفتابى كه حضور و غيبت افتد؛
دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستى …
چه حكايت از فراقت كه نداشتم، وليكن
تو چو روى باز كردى، درِ ماجرا ببستى
نظرى به دوستان كن! كه هزار بار از آن بِهْ
كه تَحيّتى نويسى و هديّتى فرستى
دل دردمند ما را كه اسير توست يارا
به وصال مرهمى نِه! چو به انتظار خَستى …
نه عجب كه قلب دشمن شكنى به روز هيجا
تو كه قلب دوستان را به مفارقت شكستى …
برو اى فقيه دانا! به خداى بخش ما را !
تو و زهد و پارسايى، من و عاشقى و مستى !
دل هوشمند بايد كه به دلبرى سپارى !
كه چو قبله ايت باشد بِه از آن كه خود پرستى
چو زمام بخت و دولت، نه به دست جهد باشد
چه كنند اگر زبونى نكنند و زيردستى؟
گله از فراق ياران و جفاى روزگاران
نه طريق توست #سعدى! كم خويش گير و رستى …
#سعدی
#زیبا
همه عمر برندارم سر از اين خمارِ مستى
كه هنوز من نبودم، كه تو در دلم نشستى !
تو نه مثل آفتابى كه حضور و غيبت افتد؛
دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستى …
چه حكايت از فراقت كه نداشتم، وليكن
تو چو روى باز كردى، درِ ماجرا ببستى
نظرى به دوستان كن! كه هزار بار از آن بِهْ
كه تَحيّتى نويسى و هديّتى فرستى
دل دردمند ما را كه اسير توست يارا
به وصال مرهمى نِه! چو به انتظار خَستى …
نه عجب كه قلب دشمن شكنى به روز هيجا
تو كه قلب دوستان را به مفارقت شكستى …
برو اى فقيه دانا! به خداى بخش ما را !
تو و زهد و پارسايى، من و عاشقى و مستى !
دل هوشمند بايد كه به دلبرى سپارى !
كه چو قبله ايت باشد بِه از آن كه خود پرستى
چو زمام بخت و دولت، نه به دست جهد باشد
چه كنند اگر زبونى نكنند و زيردستى؟
گله از فراق ياران و جفاى روزگاران
نه طريق توست #سعدى! كم خويش گير و رستى …
#سعدی
#زیبا
۴.۴k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.