پارت

پارت، 1
نام رمان طوبی
طوبی: یک روز خوب بود منو پریزاد و دیبا داشتیم بازی میکردیم  که خبر دادن بابامون کشتن
اون روز تبدیل به روز بدی شد
یک پسر به نام فخرالدین بهمون کمک کرد و...
پریزاد: اقا فخرالدین ممنون بابت کمک
دیبا و طوبی: ممنونیم
فخرالدین: خواهش کاری نکردم☺️
طوبی: به من تهمت زدن که یک نفر کشتم. من چن روز تو زندان بودم که بعدش به کمک اقا فخرالدین ازاد شدم
بعدش یه نفر اومد تو زندگیم که قاتل بابام بود
که بعدش من کشتمش
و اقا فخرالدین و دوستش منو بردن عراق پیش خوانواده اقا فخرالدین
دیدگاه ها (۶)

ادیت از طوبی فخرالدین ❤اصکی ازاد ❤لایک فالو حمایت یادتون نره...

ادیت طوبی فخرالدین 💚اصکی ازاد 💚لایک فالو حمایت یادتون نره 💚د...

حقققق🤣اصکی ازاد❤لایک فالو حمایت یادتون نره 💚درخواستی چیزی بو...

فخرالدین ضیا🥺اصکی ازاد🧡لایک فالو حمایت یادتون نره 💖درخواستی ...

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط