*دردسرعشق🍷*
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۱
ا/ت: * جیغغغغ( خنده های شیطانی😂)
کوک از خنده جر خورد
آب سطل تمام شد ولی جنده های کوک تمام نشد
ا/ت خیس خیس شده بود
و تازه فهمید چی به چیه
ا/ت: احمق..چرا این کار رو کردی
کوک: بیدار نمیشدی* خنده
ا/ت: خیلی احمقی...ترسیدم
کوک: ببخشید...خب خودتم یه بار آب ریختی روم ...انتقام واجبه😈
ا/ت: آره واجبه..واسه همین الان میخام همین جا دفنت کنم...وایستاااا
کوک: *فرار
داخل اتاق میدویدن
کوک جلو و ا/ت دنبالش(😂)
ا/ت: وایستاااا...کاریت ندارم
کوک: پس چرا دنبالم می دویی؟
ا/ت: خب باشه وایسا
ا/ت ایستاد و دستاشو گذاشت رو زانو هاش و نفس نفس میزد
کوک هم همینطور نفس نفس میزد و جفتشون خسته شده بودن
ا/ت سرشو آورد بالا و به کوک نگاه کرد
کوک: چیه؟...
ا/ت لبخند شیطانی زد و دوید سمت کوک و پرید روش کوک افتاد رو تخت و ا/ت هم روش افتاد
ا/ت رو شکم کوک نشسته بود( یه پاش این ور یه پاش اون ور)
کوک: دا..داری چیکار میکنی؟
ا/ت: انتقام😈( #نه_به_ذهن_منحرف_😂)
در همین حالت بودن که...( همین جا بزارمتون؟😈😂)( باش نمیزارم)(چنگده من مهربونم😌☝)
که یهو پرنس ها اومدن(😂)
وقتی اونا رو اون جوری دیدن همه چرخیدن و پشتشون به ا/ت و کوک بود
نامجون: دا...دارین چیکار میکنید؟
کوک: بخدا اون جور که فکر میکنین نیست
ا/ت از رو کوک بلند شد
ا/ت: اره راست میگه..ما هیچ کاری نمیکردیم(نامجونی حرفشو بارو نکن..داشتن کاری میکردن..من شاهد🙋♀️😂)( هع ا/ت گورت کندست😈)
یونگی: بهتر نبود اول در رو قفل میکردین؟
ا/ت: گفتم ما هیچ کاری نمیکردیم
یونگی: آره مشخصه
ا/ت: سوءتفاهم شده
یونگی: در این حد؟؟
ا/ت: کوک روم آب ریخت منم افتادم دنبالش بعد رو تخت گیرش انداختم...هیچ کاری نمیکردیم
تهیونگ: پس چرا داری خودتو جر میدی که ثابت کنی؟...اگه کاری نمیکردین الان اصلا نگران نبودین
ا/ت: من نگران نیستم
تهیونگ: آره جون خودت😂
یونگی: ما میریم راحت کارتون رو بکنید
ا/ت: ما کاری نمیکردیمممم
یونگی اول رفت بیرون و بعد بغیه
ا/ت: تو چرا چیزی نمیگی؟
کوک: چی بگم*خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
ا/ت: واسه چی سرخ شدی؟
کوک: آخه تو...
ا/ت: من نمیخاستم اون کار رو بکنم اشتب فکر نکن
کوک: باشه *خجالت...من میرم واسشون توضیح بدم
ا/ت: باشه
کوک رفت بیرون
ا/ت خودشو انداخت رو تخت و دستاشو گذاشت رو صورتش
ا/ت: ای خدااا...واقعا خجالت اوره..چرا؟.چرا اون کارو کردم؟
الان همه فکر میکنن من میخاستم اون کار رو...ولی نمیدونن من نمیخاستم اون کار رو بکنم
نامجون: چراا؟
کوک: بخدا اون کار رو نمیکردیم
پارت ۲۱
ا/ت: * جیغغغغ( خنده های شیطانی😂)
کوک از خنده جر خورد
آب سطل تمام شد ولی جنده های کوک تمام نشد
ا/ت خیس خیس شده بود
و تازه فهمید چی به چیه
ا/ت: احمق..چرا این کار رو کردی
کوک: بیدار نمیشدی* خنده
ا/ت: خیلی احمقی...ترسیدم
کوک: ببخشید...خب خودتم یه بار آب ریختی روم ...انتقام واجبه😈
ا/ت: آره واجبه..واسه همین الان میخام همین جا دفنت کنم...وایستاااا
کوک: *فرار
داخل اتاق میدویدن
کوک جلو و ا/ت دنبالش(😂)
ا/ت: وایستاااا...کاریت ندارم
کوک: پس چرا دنبالم می دویی؟
ا/ت: خب باشه وایسا
ا/ت ایستاد و دستاشو گذاشت رو زانو هاش و نفس نفس میزد
کوک هم همینطور نفس نفس میزد و جفتشون خسته شده بودن
ا/ت سرشو آورد بالا و به کوک نگاه کرد
کوک: چیه؟...
ا/ت لبخند شیطانی زد و دوید سمت کوک و پرید روش کوک افتاد رو تخت و ا/ت هم روش افتاد
ا/ت رو شکم کوک نشسته بود( یه پاش این ور یه پاش اون ور)
کوک: دا..داری چیکار میکنی؟
ا/ت: انتقام😈( #نه_به_ذهن_منحرف_😂)
در همین حالت بودن که...( همین جا بزارمتون؟😈😂)( باش نمیزارم)(چنگده من مهربونم😌☝)
که یهو پرنس ها اومدن(😂)
وقتی اونا رو اون جوری دیدن همه چرخیدن و پشتشون به ا/ت و کوک بود
نامجون: دا...دارین چیکار میکنید؟
کوک: بخدا اون جور که فکر میکنین نیست
ا/ت از رو کوک بلند شد
ا/ت: اره راست میگه..ما هیچ کاری نمیکردیم(نامجونی حرفشو بارو نکن..داشتن کاری میکردن..من شاهد🙋♀️😂)( هع ا/ت گورت کندست😈)
یونگی: بهتر نبود اول در رو قفل میکردین؟
ا/ت: گفتم ما هیچ کاری نمیکردیم
یونگی: آره مشخصه
ا/ت: سوءتفاهم شده
یونگی: در این حد؟؟
ا/ت: کوک روم آب ریخت منم افتادم دنبالش بعد رو تخت گیرش انداختم...هیچ کاری نمیکردیم
تهیونگ: پس چرا داری خودتو جر میدی که ثابت کنی؟...اگه کاری نمیکردین الان اصلا نگران نبودین
ا/ت: من نگران نیستم
تهیونگ: آره جون خودت😂
یونگی: ما میریم راحت کارتون رو بکنید
ا/ت: ما کاری نمیکردیمممم
یونگی اول رفت بیرون و بعد بغیه
ا/ت: تو چرا چیزی نمیگی؟
کوک: چی بگم*خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
ا/ت: واسه چی سرخ شدی؟
کوک: آخه تو...
ا/ت: من نمیخاستم اون کار رو بکنم اشتب فکر نکن
کوک: باشه *خجالت...من میرم واسشون توضیح بدم
ا/ت: باشه
کوک رفت بیرون
ا/ت خودشو انداخت رو تخت و دستاشو گذاشت رو صورتش
ا/ت: ای خدااا...واقعا خجالت اوره..چرا؟.چرا اون کارو کردم؟
الان همه فکر میکنن من میخاستم اون کار رو...ولی نمیدونن من نمیخاستم اون کار رو بکنم
نامجون: چراا؟
کوک: بخدا اون کار رو نمیکردیم
۳۹.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.