سرگردان و ساکت در جایی ک ساخته بودم و حالا جلوی چشمانم نا
سرگردان و ساکت در جایی ک ساخته بودم و حالا جلوی چشمانم نابود می شود.
در این سکوت گوش خراش،ذهنم جنگی را تحمل می کند ک از هر طرف تسلیم آن شده ام...سخت است ببینی تمام داشته هایی ک با دستان خودت ساختی فرو میریزند...حتی نایی نمانده گریه کنم؛دلم میخواهد بگویم نروید...بگویم صاحبتان تنهاست...شما بروید او هم میرود...
کاش می توانستم مثل ابر التماس کنم ک نروید...ولی خسته ام...خسته ای بی تفاوت نسبت ب خودش...
صدایی از پشت بوته های قرمز خشک شده می آید!
خرگوش سفیدم!؟چرا برگشته ب جایی ک آن را از آنجا رانده شده!؟...
جلو تر می آید...براندازم می کند و می گوید:
+هرگز ندیدم صاحب این باغ اینطور بنشیند و نابودی زندگی اش را تماشا کند...
_همیشه می خواستم آنطور ک تو را دوست دارم خودم را دوست داشته باشم...
+بیرون از این باغ همه چیز شبیه ب هم است!حتی آسمان شان یکی است!گل هایشان باهم حرف نمیزنند،راه نمیروند...
ب بالا نگاهی انداخت و گفت اولین چیزی ک این باغ را زیبا جلوه میداد آسمان زردی بود ک چشم هر کسی را میزد...اما دیگر مثل سابق نیست...
_چرا برگشتی اینجا؟گفتم برو و هرگز برنگرد...ولی برگشتی! چرا؟
+بخاطر داری ک هرگز این موقع اینجا نبودی! جلوتر آمد پرید روی پاهایم...
+نگاه کن! گل ها ساکتند...چمن ها سفید شده اند...رنگین کمان رفته است...هوا سرد شده...
دستی روی سرش کشیدم...
_کاش نمی گفتم برو ک وقتی امروز برگشتی ببینی صاحب باغ کاری نمی کند برای خودش و گوشه ای نشسته و تمام شدنش را میبیند...
+من تو را خیلی دوست دارم...
_دلتنگم برای زمان های گم شده ای ک هر بار مرا در جایی می کشاندو بعد از رفتن فراموشش می کردم...برای ترسیدن هایی ک هر بار ته قلبم را میلرزاند...برای بی قراری های ابر های بنفش برای آسمانی زرد...برای درختانی ک در فصل پنجم سال برگهایشان تازه و آبی میشد...برای روحی ک شبها کنارم بود تا مبادا بترسم! برای همه ی چیزهایی ک همه دارند مرا ترک می کنند...
+مهربانی هستی ک همه را رانده ای از خودت...عاشقی هستی بی خبر از عشقت...دیوانه ای هستی ک هیچوقت عاقل نمی شود...پسری هستی ک جسم دختری با خود حمل می کند...الهه ای هستی ک آن را با تمام وجود میپرستم...
_میخواهم ساعتم را گاهی از کار بیندازم تا شاید دوباره گم شدنم را در زمان ها ببینم...دوباره رنگهایم را بردارم و همه چیز را رنگ کنم...آسمانم را زرد کنم...رام ابرهایش کنم...یوانه ی باغش کنم...عاشق ماهش کنم...چم
@mamad.javad
در این سکوت گوش خراش،ذهنم جنگی را تحمل می کند ک از هر طرف تسلیم آن شده ام...سخت است ببینی تمام داشته هایی ک با دستان خودت ساختی فرو میریزند...حتی نایی نمانده گریه کنم؛دلم میخواهد بگویم نروید...بگویم صاحبتان تنهاست...شما بروید او هم میرود...
کاش می توانستم مثل ابر التماس کنم ک نروید...ولی خسته ام...خسته ای بی تفاوت نسبت ب خودش...
صدایی از پشت بوته های قرمز خشک شده می آید!
خرگوش سفیدم!؟چرا برگشته ب جایی ک آن را از آنجا رانده شده!؟...
جلو تر می آید...براندازم می کند و می گوید:
+هرگز ندیدم صاحب این باغ اینطور بنشیند و نابودی زندگی اش را تماشا کند...
_همیشه می خواستم آنطور ک تو را دوست دارم خودم را دوست داشته باشم...
+بیرون از این باغ همه چیز شبیه ب هم است!حتی آسمان شان یکی است!گل هایشان باهم حرف نمیزنند،راه نمیروند...
ب بالا نگاهی انداخت و گفت اولین چیزی ک این باغ را زیبا جلوه میداد آسمان زردی بود ک چشم هر کسی را میزد...اما دیگر مثل سابق نیست...
_چرا برگشتی اینجا؟گفتم برو و هرگز برنگرد...ولی برگشتی! چرا؟
+بخاطر داری ک هرگز این موقع اینجا نبودی! جلوتر آمد پرید روی پاهایم...
+نگاه کن! گل ها ساکتند...چمن ها سفید شده اند...رنگین کمان رفته است...هوا سرد شده...
دستی روی سرش کشیدم...
_کاش نمی گفتم برو ک وقتی امروز برگشتی ببینی صاحب باغ کاری نمی کند برای خودش و گوشه ای نشسته و تمام شدنش را میبیند...
+من تو را خیلی دوست دارم...
_دلتنگم برای زمان های گم شده ای ک هر بار مرا در جایی می کشاندو بعد از رفتن فراموشش می کردم...برای ترسیدن هایی ک هر بار ته قلبم را میلرزاند...برای بی قراری های ابر های بنفش برای آسمانی زرد...برای درختانی ک در فصل پنجم سال برگهایشان تازه و آبی میشد...برای روحی ک شبها کنارم بود تا مبادا بترسم! برای همه ی چیزهایی ک همه دارند مرا ترک می کنند...
+مهربانی هستی ک همه را رانده ای از خودت...عاشقی هستی بی خبر از عشقت...دیوانه ای هستی ک هیچوقت عاقل نمی شود...پسری هستی ک جسم دختری با خود حمل می کند...الهه ای هستی ک آن را با تمام وجود میپرستم...
_میخواهم ساعتم را گاهی از کار بیندازم تا شاید دوباره گم شدنم را در زمان ها ببینم...دوباره رنگهایم را بردارم و همه چیز را رنگ کنم...آسمانم را زرد کنم...رام ابرهایش کنم...یوانه ی باغش کنم...عاشق ماهش کنم...چم
@mamad.javad
۱۳.۵k
۱۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.