چشمانت را میبوسم تا درها امروز

چشمانت را میبوسم تا درهاے امـروز
با عشـق... برویـت باز شود...
موهایـت را میبـوسـم
تا خاطره هاے شیرینمان
در حوالیت مـوج بـزند
لبـهایت را میبــوسم
تا گرماے وجودم
هواے زمستانیت را بهارے ڪند
دیدگاه ها (۱۰)

می ترسم کسی بوی تنت را بگیرددلت را بشنود و تو خو بگیری به ما...

چنان به مویِ تو آشفته امبه بویِ تو مست ،که نیستم خبراز هرچه ...

من که مجنونت شدم ذکرم فقط رویا شده مضطرب بر حال من دیگر خود ...

هیچ زبانی قدرت، زیبایی، و عشق تو را نمی تواند بیان کند مادرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط