قسمت دوم ، برگی دیگر
داشت توی حیاط با بچهها بازی میکرد که یک آن به یک جا خیره شد آسه آسه رفت جلوتر تا از نزدیک بهتر ببیند که مثل هواپیما به دو طرف کشیده شده است با چشمانی که شبیه کلاه خلبانهاست با دقت تمام نشست و حرکاتش را دید بعد سریع جستی زد و گرفتش و بدو بدو خودش را به مادر رساند:" مامان مامان میدونی چی دیدم؟"
چی دیدی پسرم ؟
"یه سنجاقک. خیلی قشنگ بود تازه فهمیدم هلیکوپتر رو از روی چی ساختن از روی سجاقکها ساختن !"
مادر از این حرف محسن دلش غنج رفت .شب که حاج حسن آمد ماجرا را تعریف کرد. گفت :"خدا نعمتی داده که باید قدرش را بدونیم استعداد خیلی خوبی داره تو خیلی چیزها دقیق میشه و علتش را میگه!"
خواهر شهید
#برگی_از_زندگی_شهید_محسن_فخری_زاده
#معرفی_کتاب
#معرفی_کتاب_شهدا
#شهید_محسن_فخریزاده
#یک_عالم_فرهیخته_شهید_محسن_فخری_زاده
چی دیدی پسرم ؟
"یه سنجاقک. خیلی قشنگ بود تازه فهمیدم هلیکوپتر رو از روی چی ساختن از روی سجاقکها ساختن !"
مادر از این حرف محسن دلش غنج رفت .شب که حاج حسن آمد ماجرا را تعریف کرد. گفت :"خدا نعمتی داده که باید قدرش را بدونیم استعداد خیلی خوبی داره تو خیلی چیزها دقیق میشه و علتش را میگه!"
خواهر شهید
#برگی_از_زندگی_شهید_محسن_فخری_زاده
#معرفی_کتاب
#معرفی_کتاب_شهدا
#شهید_محسن_فخریزاده
#یک_عالم_فرهیخته_شهید_محسن_فخری_زاده
۹۳۲
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.