آن روزها نام مرا حتی نمی دانست

آن روزها نام مرا حتی نمی دانست
من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست
من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست

با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا
از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست
هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم
اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست

رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید
از سرنوشتم نقطه ای حتی نمی دانست
من تاجر ابریشم موهای او بودم
سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست

یک شب برایش تا سحر " گلپونه ها " خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
"من مانده ام تنهای تنها" را نمی دانست


#بهروز_آورزمان
دیدگاه ها (۳۵)

من مفاتیحُ الجَنان را زیرو رویش کرده امنیست یک حِرز و دعا ان...

دردی ست در دلم که دوایش نگاه توست دردا که درد هست و دوا نیست...

دلم برای آمدن هایت تنگ شده است.هر بار که جایی منتظرت بودم تا...

بچه ها دعا نویس سراغ ندارین ؟؟؟؟پروفمو طلسم کردن نامردا :|اص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط