داستانامشب

#داستان_امشب...


می گویند عبید در زمان پیری با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگی او را تامین نمیکردند، لذا او چاره ای اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او گفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را برای خود بردار.
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگی و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد.

اما وقتی خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:

خدای داند و من دانم و تو هم دانی
که یک فُلوس هم ندارد عبید زاکانی!!
دیدگاه ها (۶)

فال روز متولدین فروردین:با وجود اینکه به هوش و منطق معروف هس...

فال روز متولدین تیر:شما می توانید هفته های پر از هیجانی را د...

دنیای معصومانه کودکان ...

#تست_روانشناسی_امروز...تست شخصیت ریچارددرکمتر از 5 ثانیه پاس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط