رمان

وقتی رئیست بود..........🤍✨
P19

یادداشت رو روی میز گذاشتم و دست جیهو رو گرفتم تا از شرکت بیرون بریم سوار آسانسور شدیم ، به سمت مترو رفتیم تا باهم بریم خونه
جیهو:ات شی میشه لطفا بریم بستنی بخوریم؟
"چهره ی مظلومش باعث شد بهش نه نگم
ات:به شرطی که دختر خوبی باشی
جیهو با لبخندی گشاد بهم نگاه کرد و سری تکون داد و ذوق زده شد با دیدن صورت خوشحالش لبخندی زدم و دوباره دستم رو توی دستش گره کردم و به سمت مترو رفتیم تا به کافه ی مورد نظر برسیم
بعد نیم ساعت توی مترو بودن به کافه رسیدیم وارد کافه شدیم جیهو با ذوق به سمت پیشخوان رفت و به سمت من برگشت
جیهو:ات شی من شوکولاتی میخوامممم
ات:باشه دختر خوب
رو به کسی که پشت پیشخوان بود سفارش دادم و رفتیم نشستیم بعد چند دقیقه بستنی هارو برامون آوردن و شروع کردیم به خوردن
قیافه ی جیهو نشون میداد خیلی خوشحاله و همین بود که قلبم رو پروانه ای می‌کرد با لبخندی به بستنی خوردن جیهو نگاه کردم و هرچند دقیقه ای یکبار گازی از بستنی میزدم
یکساعت بعد....
با جیهو از کافه زدیم بیرون هوا بشدت ابری بود احتمال بارش بارون خیلی زیاد بود
ات:جیهو بریم خونه ؟
جیهو:بله
"به سمت خونه رفتیم درو که باز کردم دیدم تمامی خدمتکار ها دارن برای مهمونی شب آماده میشن سلامی کردیم و به سمت حال رفتیم زن عمو و عمو و جیسون و دوست دختر قشنگشون نشسته بودن زن عمو وقتی مارو دید تعجب کرد و پرسید
زن عمو:ایشون دختر آقای کیم نیستن ؟
ات:بله سپردنشون به من امروز تا خودشون بیان
زن عمو سری تکون داد و منو جیهو به سمت اتاق من رفتیم
.........
چند پارتی رو فردا میزارم چون امشب مهمونی بودم
دیدگاه ها (۱)

رمان

برگشتم

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط