نمی دانم کجای قصه ام رابدنوشتم صدای زجه ام راکم نوشتم غ

نمی دانم کجای قصه ام رابدنوشتم ،صدای زجه ام راکم نوشتم ،غرورم راسپرکردم به جای فریاد درخودشکستم وبازنوشتم ،به آخر سرخط که رسیدم ،آتش دردم شعله کردودفترم راهم سوختم .
دیدگاه ها (۶)

سرم متورم شده... دکترها میگویند توده ای از حرف های نگفته است

.

بغض های مرطوب مرا باور کن!این باران نیست که می بارد،صدای خست...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط