تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد

تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر
فانوس روشن تو کشاند به ساحلم
شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر
راحت کند به یاری خود خواجه مشکلم
با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود
عشق تو در وجودم و مهر تو از دلم

#حسین_منزوی

❤️
دیدگاه ها (۰)

ميداني عشق چيست ؟عشق، حادثه ايست بي تكرار يك بار مي آيد با...

در انتظار توأمدر چنان هوایی بیاکه گریز از تو ممکن نباشد...#ش...

چونان دریای بی‌تابمچونان کوهمچونان بادمرهاآرامسرکشچون نهنگی ...

دلیل اینکه آدم‌ها به ‌دشواری شاد می‌شوند/ این است که- همواره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط