پارت ۱۸
پارت ۱۸
راوی: چند روز همینجوری گذشت و لیسا همینجوری هروز هر ساعت شلاق میخورد و کتکش میزدندو نه ابی بهش میدادند نه غذایی بقیه اعضا هم دنبال لیسا میگشتن به پلیس گفتن و بلینک ها خبر دار شدن و اونا هم شروع کردن به گشتن تا بالاخره لیسا رو پیدا کردند
کوک: جای لیسا رو پیدا کردیم اما یه کارخونه ی متروکه بود که یهو چند نفر ادم اومدن بیرون یه نفر که انگار رییسشون بود دستور داد تا چیزی رو بیارن که دیدم اون مرد لیسا رو با پا هول داد و لیسا محکم افتاد زمین کل بدنش کبود بود
جیمین: هییی عوضی بس کن
راوی: چند روز همینجوری گذشت و لیسا همینجوری هروز هر ساعت شلاق میخورد و کتکش میزدندو نه ابی بهش میدادند نه غذایی بقیه اعضا هم دنبال لیسا میگشتن به پلیس گفتن و بلینک ها خبر دار شدن و اونا هم شروع کردن به گشتن تا بالاخره لیسا رو پیدا کردند
کوک: جای لیسا رو پیدا کردیم اما یه کارخونه ی متروکه بود که یهو چند نفر ادم اومدن بیرون یه نفر که انگار رییسشون بود دستور داد تا چیزی رو بیارن که دیدم اون مرد لیسا رو با پا هول داد و لیسا محکم افتاد زمین کل بدنش کبود بود
جیمین: هییی عوضی بس کن
۱.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.