💠 به افتخار مادرم
💠 به افتخار مادرم
.
▪ ️چرا #محمودرضا به من زنگ نمیزند؟
.
🌸 مادر، هر بار که یک دلسوختهای از راه دور زنگ میزند و جویای احوالش میشود، میگوید: «این عظمتی که خدا به #شهدا داده را به هیچکس نداده، حتی به هیچ عارف و مجتهد و مؤمنی نداده. آن دخترخانمی که از بوشهر زنگ میزند یا آن مادر گرفتاری که از مشهد و همدان و... زنگ میزند و با التماس از من میخواهد دعا کنم تا حاجتش روا شود، بهخاطر من که زنگ نمیزند، بهخاطر عظمت #شهید زنگ میزند. شهدا چه کار کردهاند که خدا اینقدر به آنها عظمت داده؟» میگویم: «مادر! شهدا با خدا معامله کردهاند، خدا هم به آنها عظمت داده».میگوید: «چه بگویم؟» و سکوت میکند...
.
▪ ️اما حال مادر همیشه این نیست. باید « #روز_مادر» باشد، باید روز اول سال و تحویل سال باشد، باید روز #تولد_محمودرضا باشد تا بیایی و ببینی #مادر محمودرضا بودن یعنی چه و احمدرضای این مادر بودن چقدر سخت است. روز مادر که میشود پشت تلفن آنقدر گریه میکند تا خسته میشود، بعد هم هزا بار از من معذرتخواهی میکند که: «پسرم گریه کردم و سرت را درد آوردم. ببخش».
.
▪ ️کسی چه میداند وقتی مادر پشت تلفن میگوید: «امروز روز مادر است، چرا محمودرضا به من زنگ نمیزند؟» یعنی چه و دنیا چطور روی سر من خراب میشود.
.
▪ ️وقتی محمودرضا داشت میرفت #نیروی_قدس_سپاه، من ضمانت محمودرضا را برای مادر کرده بودم. گفته بودم: «شما نگرانش نباشید، من ضمانت میکنم محمودرضا طوریاش نشود». با اینهمه وقتی خبر شهادت محمودرضا را به مادر دادیم، میگفت: «رفت و به آرزویش رسید، پسرم رفت پیش امام حسین، پسرم رفت به آرزویش رسید. خوش به حالش».
.
▪ ️وقتی خبر شهادت محمودرضا توی محله پیچید، زنهای همسایه آمدند پیش مادر. مادر، آن روز گوشهی اتاق نشسته بود و زنها دور اتاق حلقه زده بودند. درست مثل وقتی که محمودرضا متولد شده بود. اما محمودرضا حالا دیگر مثل آن روز پیش مادر نبود. مادرم اشکش بند نمیآمد و مرتب میگفت: «یوسفم رفت...».
.
▪ ️پ.ن: این یادداشت را برای شماره چهارم روزنامهدیواری #حق که حاصل زحمات #حسین_قدیانی است نوشتهام. در این شماره، ۸ صفحه به محمودرضا اختصاص داده شده.
فایل pdf #حق را در سایت این روزنامه دیواری و کانال تلگرامی قطعه ۲۶ ببینید.
http://haghdaily.ir
t.me/ghete26
.
▪ ️چرا #محمودرضا به من زنگ نمیزند؟
.
🌸 مادر، هر بار که یک دلسوختهای از راه دور زنگ میزند و جویای احوالش میشود، میگوید: «این عظمتی که خدا به #شهدا داده را به هیچکس نداده، حتی به هیچ عارف و مجتهد و مؤمنی نداده. آن دخترخانمی که از بوشهر زنگ میزند یا آن مادر گرفتاری که از مشهد و همدان و... زنگ میزند و با التماس از من میخواهد دعا کنم تا حاجتش روا شود، بهخاطر من که زنگ نمیزند، بهخاطر عظمت #شهید زنگ میزند. شهدا چه کار کردهاند که خدا اینقدر به آنها عظمت داده؟» میگویم: «مادر! شهدا با خدا معامله کردهاند، خدا هم به آنها عظمت داده».میگوید: «چه بگویم؟» و سکوت میکند...
.
▪ ️اما حال مادر همیشه این نیست. باید « #روز_مادر» باشد، باید روز اول سال و تحویل سال باشد، باید روز #تولد_محمودرضا باشد تا بیایی و ببینی #مادر محمودرضا بودن یعنی چه و احمدرضای این مادر بودن چقدر سخت است. روز مادر که میشود پشت تلفن آنقدر گریه میکند تا خسته میشود، بعد هم هزا بار از من معذرتخواهی میکند که: «پسرم گریه کردم و سرت را درد آوردم. ببخش».
.
▪ ️کسی چه میداند وقتی مادر پشت تلفن میگوید: «امروز روز مادر است، چرا محمودرضا به من زنگ نمیزند؟» یعنی چه و دنیا چطور روی سر من خراب میشود.
.
▪ ️وقتی محمودرضا داشت میرفت #نیروی_قدس_سپاه، من ضمانت محمودرضا را برای مادر کرده بودم. گفته بودم: «شما نگرانش نباشید، من ضمانت میکنم محمودرضا طوریاش نشود». با اینهمه وقتی خبر شهادت محمودرضا را به مادر دادیم، میگفت: «رفت و به آرزویش رسید، پسرم رفت پیش امام حسین، پسرم رفت به آرزویش رسید. خوش به حالش».
.
▪ ️وقتی خبر شهادت محمودرضا توی محله پیچید، زنهای همسایه آمدند پیش مادر. مادر، آن روز گوشهی اتاق نشسته بود و زنها دور اتاق حلقه زده بودند. درست مثل وقتی که محمودرضا متولد شده بود. اما محمودرضا حالا دیگر مثل آن روز پیش مادر نبود. مادرم اشکش بند نمیآمد و مرتب میگفت: «یوسفم رفت...».
.
▪ ️پ.ن: این یادداشت را برای شماره چهارم روزنامهدیواری #حق که حاصل زحمات #حسین_قدیانی است نوشتهام. در این شماره، ۸ صفحه به محمودرضا اختصاص داده شده.
فایل pdf #حق را در سایت این روزنامه دیواری و کانال تلگرامی قطعه ۲۶ ببینید.
http://haghdaily.ir
t.me/ghete26
۶۵.۰k
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.