کجا هستم؟
کجا هستم؟
بزرگ ترین عشق زندگی ام را در بیست و چهار سالگی تجربه کردم.
این عشق آتشین من را قوی کرده بود از هیچ چیز نمی ترسیدم و هر کاری می توانستم انجام دهم. حرف هیچ کس برایم اهمیتی نداشت، نه از بی پولی می ترسیدم، نه از مشکلات و نه از مخالفت خانواده ها. می خواستم برای همیشه با او باشم...
حالا۲۷ سال گذشته است. دیروز سوار تاکسی که شدم دیدم کنار مردی نشسته ام که ۲۷ سال پیش عشقم را از دستام درآورد. مرد روبه رو را نگاه می کرد.
هر چند که اگر نگاهش به من می افتاد هم، من را نمی شناخت ولی من شناختمش... خوب هم شناختمش... چقدر شکمش بزرگ شده بود. چه نگاه بی حس و حال و کم فروغی داشت.
وقتی نفس می کشید سینه اش کمی خس خس می کرد. دست هایش را روی هم گذاشته بود، دست هایش سرد و کم خون به نظر می رسید و ته ریش دو، سه روزه یی روی صورتش بود. مرد بعد از چند دقیقه مشغول چرت زدن شد حالابهتر می توانستم نگاهش کنم، مرد ۵۰ ساله شکم گنده یی که موهایش کم پشت شده بود که دست هایش قوی نبود که با دهانی باز چرت می زد و سینه اش خس خس می کرد و این همان مردی بود که ۲۷ سال پیش عشقم را از من گرفته بود...
دو ایستگاه بعد مرد از تاکسی پیاده شد. توی پیاده رو زنی که در ۲۴ سالگی عاشقش بودم منتظر او ایستاده بود مرد به طرف زن رفت زن به آرامی سری تکان داد ولی معلوم بود که از دیدن مرد خوشحال نشده و هیجانی ندارد.
زن با مرد در پیاده رو راه افتادند و تاکسی از آنها دور شد...
به خودم نگاه کردم و دیدم که چقدر پیر شده ام.
👤 سروش_صحت
#عاشقانه_منو_آقامون👫🏻
#دلنوشته_توت_فرنگی🍓🌸
#دلبرون🦋☁️
#کُنج_دلبر🧡🎀🌱
#فان_توت_فرنگی🥳
#توت_فرنگی_خوشحال🌺
#توت_فرنگی_غمگین🥀
#هشتک_توت_فرنگی🧤
بزرگ ترین عشق زندگی ام را در بیست و چهار سالگی تجربه کردم.
این عشق آتشین من را قوی کرده بود از هیچ چیز نمی ترسیدم و هر کاری می توانستم انجام دهم. حرف هیچ کس برایم اهمیتی نداشت، نه از بی پولی می ترسیدم، نه از مشکلات و نه از مخالفت خانواده ها. می خواستم برای همیشه با او باشم...
حالا۲۷ سال گذشته است. دیروز سوار تاکسی که شدم دیدم کنار مردی نشسته ام که ۲۷ سال پیش عشقم را از دستام درآورد. مرد روبه رو را نگاه می کرد.
هر چند که اگر نگاهش به من می افتاد هم، من را نمی شناخت ولی من شناختمش... خوب هم شناختمش... چقدر شکمش بزرگ شده بود. چه نگاه بی حس و حال و کم فروغی داشت.
وقتی نفس می کشید سینه اش کمی خس خس می کرد. دست هایش را روی هم گذاشته بود، دست هایش سرد و کم خون به نظر می رسید و ته ریش دو، سه روزه یی روی صورتش بود. مرد بعد از چند دقیقه مشغول چرت زدن شد حالابهتر می توانستم نگاهش کنم، مرد ۵۰ ساله شکم گنده یی که موهایش کم پشت شده بود که دست هایش قوی نبود که با دهانی باز چرت می زد و سینه اش خس خس می کرد و این همان مردی بود که ۲۷ سال پیش عشقم را از من گرفته بود...
دو ایستگاه بعد مرد از تاکسی پیاده شد. توی پیاده رو زنی که در ۲۴ سالگی عاشقش بودم منتظر او ایستاده بود مرد به طرف زن رفت زن به آرامی سری تکان داد ولی معلوم بود که از دیدن مرد خوشحال نشده و هیجانی ندارد.
زن با مرد در پیاده رو راه افتادند و تاکسی از آنها دور شد...
به خودم نگاه کردم و دیدم که چقدر پیر شده ام.
👤 سروش_صحت
#عاشقانه_منو_آقامون👫🏻
#دلنوشته_توت_فرنگی🍓🌸
#دلبرون🦋☁️
#کُنج_دلبر🧡🎀🌱
#فان_توت_فرنگی🥳
#توت_فرنگی_خوشحال🌺
#توت_فرنگی_غمگین🥀
#هشتک_توت_فرنگی🧤
۱۹.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۰